در حال بارگذاری ویدیو ...

رمان کوتاه ((ساعت9)) پارت بیست و یکم

۰ نظر گزارش تخلف
♱~ℓσℓℓιρσρ~♱
♱~ℓσℓℓιρσρ~♱

من: تو دفترچه خاطرات مادرم نوشته بود بیست و نهم ژانویه بابا تصادف میکنه، از اونجا به بعد زندگیم تغییر کرد، باید اینو تغییرش بدم
لئو: احمق نشو این فقط یه رویاست تو تغییرش هم بدی چیزی عوض نمیشه
پیرزن: دخترم اگر به منطقه برنگردی نمیتونی از خواب بیدارشی
من: کدوم منطقه؟
پیرزن: به همونجایی که از اول اومدی برگرد، توی رویای تو همه چیز تخیلیه، اینجا همه چیز منطقیه، اگر برنگردی نمیتونی از خواب بیدار بشی، من قرنهاست اینجا گیر افتادم، حتی اگر توی دنیای واقعی بمیری روحت اینجا میمونه
من: اگر این خواب منه پس عایشه اینجا چیکار میکنه
لئو: اون منم

سر چرخوندم، همون ادم سیاه پوشی که بارها بهش برخوردم، با جسیکا کوچولو بازی میکرد، همبازی بچگیام بوده. به خونه برگشتیم و سعی داشتم همه چیز رو هضم کنم. سعی میکردم بخوابم که بتونم برگردم اما خوابم نمیبرد. لئو در زد و اومد توی اتاق

نشسته بودم روی تخت و اشک میریختم، لئو نشست کنار تخت. دستمو از زیر پتو بیرون اوردم. بالهام کنده شده بود

لئو: داری از بین میری
من: نمیتونم بخوابم، سعیمو کردم، نمیتونم برگردم
لئو: باید برگردیم به همونجایی که بودی تا بتونی بیدار بشی
من: نمیتونم، فردا بیست و نهمه
لئو: اینجا فردا بیست و نهمه، متوجه زمان نیستی، از وقتی خوابیدی یه ماه گذشته
من: نه زمانا یکیه، فقط یه روز گذشته
لئو: فقط ساعتها یکیه، نه تعداد روزا، جِس، الان تو بیمارستانی،باید بیدار بشی، دیگه نمیتونم جلوشونو بگیرم میخوان دستگاها رو قطع کنن، نمیخوام از دستت بدم
من: بهم اعتماد کن فقط یه روز دیگه، باید بابا رو نجات بدم

خندیدم

لئو: به چی میخندی
من: اون دختر تخسِ خودمم، ایول، برو استراحت کن
لئو: من تو رویا نیازی به استراحت ندارم، بخواب، من کنارتم

صبح کنار خیابون منتظر بودم، مرد صاحبخونه، بابام کنارم بود، لبخند زدم. انجامش میدم. به خیابون نگاه کردم و کنارش راه رفتم، یه تاکسی بوق زد و با سرعت نزدیک شد، بابا رو پرت کردم کنار و خودم موندم جلوی ماشین. چشممو بستم و یه لحظه سرم تیر کشید.

لارا: اون داره گریه میکنه
عایشه: دکتر، دکتر خواهش میکنم بیاین اینجا

چشممو اروم باز کردم، لئو و بابا رو سرم ایستاده بودن. به لئو نگاه کردم.

برج ساعت روی ساعت9 صدا داد و صداش توی شهر پیچید

من: ع،عایشه، انجامش دادم
لئو: احمق، بیدارشو، چشماتو نبند، جسیکاااا

نظرات

نماد کانال
نظری برای نمایش وجود ندارد.

توضیحات

رمان کوتاه ((ساعت9)) پارت بیست و یکم

۱۲ لایک
۰ نظر

من: تو دفترچه خاطرات مادرم نوشته بود بیست و نهم ژانویه بابا تصادف میکنه، از اونجا به بعد زندگیم تغییر کرد، باید اینو تغییرش بدم
لئو: احمق نشو این فقط یه رویاست تو تغییرش هم بدی چیزی عوض نمیشه
پیرزن: دخترم اگر به منطقه برنگردی نمیتونی از خواب بیدارشی
من: کدوم منطقه؟
پیرزن: به همونجایی که از اول اومدی برگرد، توی رویای تو همه چیز تخیلیه، اینجا همه چیز منطقیه، اگر برنگردی نمیتونی از خواب بیدار بشی، من قرنهاست اینجا گیر افتادم، حتی اگر توی دنیای واقعی بمیری روحت اینجا میمونه
من: اگر این خواب منه پس عایشه اینجا چیکار میکنه
لئو: اون منم

سر چرخوندم، همون ادم سیاه پوشی که بارها بهش برخوردم، با جسیکا کوچولو بازی میکرد، همبازی بچگیام بوده. به خونه برگشتیم و سعی داشتم همه چیز رو هضم کنم. سعی میکردم بخوابم که بتونم برگردم اما خوابم نمیبرد. لئو در زد و اومد توی اتاق

نشسته بودم روی تخت و اشک میریختم، لئو نشست کنار تخت. دستمو از زیر پتو بیرون اوردم. بالهام کنده شده بود

لئو: داری از بین میری
من: نمیتونم بخوابم، سعیمو کردم، نمیتونم برگردم
لئو: باید برگردیم به همونجایی که بودی تا بتونی بیدار بشی
من: نمیتونم، فردا بیست و نهمه
لئو: اینجا فردا بیست و نهمه، متوجه زمان نیستی، از وقتی خوابیدی یه ماه گذشته
من: نه زمانا یکیه، فقط یه روز گذشته
لئو: فقط ساعتها یکیه، نه تعداد روزا، جِس، الان تو بیمارستانی،باید بیدار بشی، دیگه نمیتونم جلوشونو بگیرم میخوان دستگاها رو قطع کنن، نمیخوام از دستت بدم
من: بهم اعتماد کن فقط یه روز دیگه، باید بابا رو نجات بدم

خندیدم

لئو: به چی میخندی
من: اون دختر تخسِ خودمم، ایول، برو استراحت کن
لئو: من تو رویا نیازی به استراحت ندارم، بخواب، من کنارتم

صبح کنار خیابون منتظر بودم، مرد صاحبخونه، بابام کنارم بود، لبخند زدم. انجامش میدم. به خیابون نگاه کردم و کنارش راه رفتم، یه تاکسی بوق زد و با سرعت نزدیک شد، بابا رو پرت کردم کنار و خودم موندم جلوی ماشین. چشممو بستم و یه لحظه سرم تیر کشید.

لارا: اون داره گریه میکنه
عایشه: دکتر، دکتر خواهش میکنم بیاین اینجا

چشممو اروم باز کردم، لئو و بابا رو سرم ایستاده بودن. به لئو نگاه کردم.

برج ساعت روی ساعت9 صدا داد و صداش توی شهر پیچید

من: ع،عایشه، انجامش دادم
لئو: احمق، بیدارشو، چشماتو نبند، جسیکاااا