رمان بهم نمره چند میدی؟(توضیحات) (پارت34)
بعدم ضبط رو خاموش کرد و سقف ماشینو باز کرد که باعث شد باد خنکی بخوره به صورتم و حس خوبی رو بهم بده. به پرهام نگاه کردم یه دستشو گذاشته بود رو قلبش و با یه دست دیگش رانندگی میکرد بین خوندنشم هی برمیگشتو بهم نگاه میکرد. پرهام:عاشقم من عاشقی بی قرارم کس ندارد خبر از دل زارم ارزویی جز تو در دل ندارم (خودمو کشتم تا این اهنگو نوشتم گفتم ارزو به دل نشین خخ) .... یعنی میشه بخاطر پرهام افسانه رو ببخشم. رسیدیم خونه پرهام جلوی در خونمون ماشینو پارک کرد. منم چیزی نگفتم چون قرار بودمثلا شوهرم شه. برگشتم تا از پرهام تشکر کنم که پرهام باز لبشو گذاشت رو لبم بعد چند دقیقه که دیدم ول کن نیست سرمو بردم عقب اینور و اونورو نگاه کردم خدارو شکر کوچمون مثل همیشه خلوت بود و کسی ما رو ندید. من :حالا اوندفه احساساتی شدمو هیچی نگفتم ولی قرار نیست تو هم پررو بشی که. بعدم چپ چپ نگاش کردم. پرهام یخورده جا خوردو. پرهام :تو هم که روزت روز نمیشه اگه منو ضایع نکنی بعدم شیطون نگام کردو. پرهام:باشه فعلا دور دوره توهه ولی ببینم بعد ازدواج هم حریف من میشی؟.اففف این پسره چقده بی حیاهه. درو باز کردمو از ماشین امدم بیرون .من:خدافظ .بعدمپرهام:به امید دیدارعشقم. سریع زنگ خونه رو زدمو رفتم تو درو هم بستم .پرهامم گازشو گرفتو رفت. دلم یه جای خلوت میخواست که بتونم تا اونجایی که میتونستم گریه کنم. مامانم امد بیرون. مامان:وا اریکا پس چرا نمیای تو. رفتم تو خونه. مامان؛خب خوش گذشت. هول شدم. من:چ چی خوش گذشت ؟.خونه نازنین شان دیگه. من:آهان .اره. مامان یخورده مشکوک نگام کردو. مامان:چیزی میخوای بگی؟.من:نه یعنی اره. مامان:خب میشنوم. من:خب چیزه امممم اها واقعیتش من با یه پسری به اسم پرهام میخوام ازدواج کنم. مامان با جیغ:چییییییییی؟.اوه اوه مثل اینکه خیلی بد گفتم. من:مامان شما به من اعتماد دارین یا نه. مامان:چه غلطا حالا چون من یه بار گفتم تو بزرگ شدی فکر کردی هر کاری بخوای میتونی بکنی .اوففف همین فقط کم بود یدفه مامان زد زیر گریه.
نظرات