قسمت38 رمان عاشقان شیطانی

۲۸ نظر گزارش تخلف
sanako&chelsea
sanako&chelsea

کاناده:الان یه حقیقتی نشونت بدم که
(بالش زیر کله ی شو رو بر می داره و با اون می زنه تو کله ی آیاکو)
آیاکو:الان حسابت رو می رسم(می خواد بالش رو از کاناده بگیره که یهو شو بلند می شه)
شو:کی بالش منو برداشت؟ومنو از خواب بیدار کرد؟
(آیاکو بالشو می ده به کاناده)
آیاکو:کاناده!!!
(کاناده بالش رو می ده به آیاکو)
کاناده:آیاکو!!!
(آیاکو بالش رو دوباره می ده به کاناده والفراررررر)
کاناده:هی تو بدون من در نرو!!!!
از زبان کاناده:
وقتی برگشتم با قیافه ی برزخی شو مواجه شدم که قشنگ معلوم بود می خواد خفم کنه منم تا دیدمش سریع بالش رو تو صورتش کوبوندم ومنم الفرارررررر...
و منم پشت سر آیاکو فرار کردم.
رجی:اوه...خب پس شما ها دیگه چرا الان اینجا عین چوب خشک اینجا موندین و به قیافه ی برزخی شو نگاه می کنین؟نخود نخود هر که برود پی کار خود....راستی کاناتو امروز نوبت تو هستا بهتره شروع کنی...
کاناتو:های های-___-
از زبان کاناده:من و آیاکو تندی رفتیم تو اتاق من و درو بستیم هر دو نفس نفس می زدیم
کاناده:هوی تو چرا بدون من...فرار کردی؟
آیاکو:انتظار داشتی بمونم و بهت بگم کاناده تا این شو نزده نابودت نکرده بیا در بریم؟
کاناده:حالا اون به کنار...(یهو تلفن زنگ می خوره)
بازم تو هپروت بمونین نمی گم چی می شه خخخخ

نظرات (۲۸)

Loading...

توضیحات

قسمت38 رمان عاشقان شیطانی

۱۴ لایک
۲۸ نظر

کاناده:الان یه حقیقتی نشونت بدم که
(بالش زیر کله ی شو رو بر می داره و با اون می زنه تو کله ی آیاکو)
آیاکو:الان حسابت رو می رسم(می خواد بالش رو از کاناده بگیره که یهو شو بلند می شه)
شو:کی بالش منو برداشت؟ومنو از خواب بیدار کرد؟
(آیاکو بالشو می ده به کاناده)
آیاکو:کاناده!!!
(کاناده بالش رو می ده به آیاکو)
کاناده:آیاکو!!!
(آیاکو بالش رو دوباره می ده به کاناده والفراررررر)
کاناده:هی تو بدون من در نرو!!!!
از زبان کاناده:
وقتی برگشتم با قیافه ی برزخی شو مواجه شدم که قشنگ معلوم بود می خواد خفم کنه منم تا دیدمش سریع بالش رو تو صورتش کوبوندم ومنم الفرارررررر...
و منم پشت سر آیاکو فرار کردم.
رجی:اوه...خب پس شما ها دیگه چرا الان اینجا عین چوب خشک اینجا موندین و به قیافه ی برزخی شو نگاه می کنین؟نخود نخود هر که برود پی کار خود....راستی کاناتو امروز نوبت تو هستا بهتره شروع کنی...
کاناتو:های های-___-
از زبان کاناده:من و آیاکو تندی رفتیم تو اتاق من و درو بستیم هر دو نفس نفس می زدیم
کاناده:هوی تو چرا بدون من...فرار کردی؟
آیاکو:انتظار داشتی بمونم و بهت بگم کاناده تا این شو نزده نابودت نکرده بیا در بریم؟
کاناده:حالا اون به کنار...(یهو تلفن زنگ می خوره)
بازم تو هپروت بمونین نمی گم چی می شه خخخخ