قسمت38 رمان عاشقان شیطانی
کاناده:الان یه حقیقتی نشونت بدم که
(بالش زیر کله ی شو رو بر می داره و با اون می زنه تو کله ی آیاکو)
آیاکو:الان حسابت رو می رسم(می خواد بالش رو از کاناده بگیره که یهو شو بلند می شه)
شو:کی بالش منو برداشت؟ومنو از خواب بیدار کرد؟
(آیاکو بالشو می ده به کاناده)
آیاکو:کاناده!!!
(کاناده بالش رو می ده به آیاکو)
کاناده:آیاکو!!!
(آیاکو بالش رو دوباره می ده به کاناده والفراررررر)
کاناده:هی تو بدون من در نرو!!!!
از زبان کاناده:
وقتی برگشتم با قیافه ی برزخی شو مواجه شدم که قشنگ معلوم بود می خواد خفم کنه منم تا دیدمش سریع بالش رو تو صورتش کوبوندم ومنم الفرارررررر...
و منم پشت سر آیاکو فرار کردم.
رجی:اوه...خب پس شما ها دیگه چرا الان اینجا عین چوب خشک اینجا موندین و به قیافه ی برزخی شو نگاه می کنین؟نخود نخود هر که برود پی کار خود....راستی کاناتو امروز نوبت تو هستا بهتره شروع کنی...
کاناتو:های های-___-
از زبان کاناده:من و آیاکو تندی رفتیم تو اتاق من و درو بستیم هر دو نفس نفس می زدیم
کاناده:هوی تو چرا بدون من...فرار کردی؟
آیاکو:انتظار داشتی بمونم و بهت بگم کاناده تا این شو نزده نابودت نکرده بیا در بریم؟
کاناده:حالا اون به کنار...(یهو تلفن زنگ می خوره)
بازم تو هپروت بمونین نمی گم چی می شه خخخخ
نظرات (۲۸)