رمان «من و داداشیم» پارت ۸۵

۰ نظر گزارش تخلف
_Pishi_
_Pishi_

خیاط اندازه هامو گرفت و در آخر هم گفت برای پُرُوْ اولیه خبرتون میکنم..ته دلم یکم میترسیدم..من میخوام ازدواج کنم دیگه اون آرام دوران مجردی نباید باشم..از شلوغ کاریام و بهونه هام باید کم کنم..خرجمو کنترل کنم..بیشتر وقتمو بزارم برای آراد‌ و خونه زندگیم..اینا به کنار هر روز باید پاشم غذا درست کنم و خونه رو تمیز کنم..به من چه اصن ناهید خانوم که هست میاد درست میکنه..اون که دیگه نمیاد..خب میگیم باز بیاد..من از این چیزا بلد نیستم..کسی نبوده تا یادم بده..خودش اینجوری ده یازده سال بزرگم کرده..
-(آرش)وایسا یه جا میخوام باهات حرف بزنم..
-(یاسی)دیرم شده..
-(آرش)چرا هر وقت بقیه سنگ میندازن تو با من قهر میکنی؟!
یاسی سکوت کرده بود و جوابی نمیداد..
+من بگم چرا؟!
-(آرش)اگه میشه..
+چون تو میتونی جلو این اتفاقاتو بگیری ولی هیچ کاری نمیکنی..
-(آرش)من چجوری جلوشونو بگیرم؟!؟
-(یاسی)نمیخواد به مغزت فشار بیاری دیگه ازت انتظاری ندارم..
-(آرش)یاسمن..
-(یاسی)کوفته یاسمن..عالم و آدم یاسی صدام میکنن تو هم یاسی صدام کن...
-(آرش)باشه هرچی تو بخوای..من نمیرم لندن..آره یه زمان آرزوشو داشتم ولی این آرزورو بدون تو نمیخوام..من کل دنیارو با تو میخوام یاسی..
+ناز نکن دیگه یاسی..بهش فرصت بده شاید همه چی درست شد..
-(یاسی)باشه هر تصمیمی بگیری پشتتم فقط جلوی مامان بابام نمیتونم وایسم..
-(آرش)عاشقتم..
هووووف اینم حل شد آخیش..
-(آرش)آرام خانوم تولدتونم مبارک..
این دیگه از کجا فهمیده؟؟!یعنی یاسی بهش گفته؟!نه بابا اینا که کُنتِرات کرده بودن..
+ممنونم..
-(یاسی)آرامش جان نمیخواد درباره من فکر بد کنی آراد واسه شب دعوتمون کرده..
+ها امشب اصن یادم نبود..منو برسون خونه..
-(یاسی)بودی حالا..
+نه برم بهتره..
منو رسوند دم خونمون..ازشون خدافظی کردم و رفتم تو مجتمع..ساعت سه بود..در خونه رو باز کردم و با صدای بلند گفتم+سلام من اومدم..
سرمو که آوردم بالا نگاهم افتاد به ریسه و بادکنکای رنگی..
-عه چقدر زود اومدی!
+ناراحتی برم بعدا بیام..
-نه بابا کجا میخوای بری؟!!قرار بود یاسی یکم طولش بده..
+ول کن اونو اینجا چه خوشگل شده..
-واقعا؟ دیگه من همین قدر بلد بودم..
+خیلیم خوشگله..
گونمو بوسید و گفت-لباس انتخاب کردی؟
+آره..واسه شب کیا دعوتن؟
-دوستای تو..یاسی،آرش،سارا و یاشا..

نظرات

نماد کانال
نظری برای نمایش وجود ندارد.

توضیحات

رمان «من و داداشیم» پارت ۸۵

۶ لایک
۰ نظر

خیاط اندازه هامو گرفت و در آخر هم گفت برای پُرُوْ اولیه خبرتون میکنم..ته دلم یکم میترسیدم..من میخوام ازدواج کنم دیگه اون آرام دوران مجردی نباید باشم..از شلوغ کاریام و بهونه هام باید کم کنم..خرجمو کنترل کنم..بیشتر وقتمو بزارم برای آراد‌ و خونه زندگیم..اینا به کنار هر روز باید پاشم غذا درست کنم و خونه رو تمیز کنم..به من چه اصن ناهید خانوم که هست میاد درست میکنه..اون که دیگه نمیاد..خب میگیم باز بیاد..من از این چیزا بلد نیستم..کسی نبوده تا یادم بده..خودش اینجوری ده یازده سال بزرگم کرده..
-(آرش)وایسا یه جا میخوام باهات حرف بزنم..
-(یاسی)دیرم شده..
-(آرش)چرا هر وقت بقیه سنگ میندازن تو با من قهر میکنی؟!
یاسی سکوت کرده بود و جوابی نمیداد..
+من بگم چرا؟!
-(آرش)اگه میشه..
+چون تو میتونی جلو این اتفاقاتو بگیری ولی هیچ کاری نمیکنی..
-(آرش)من چجوری جلوشونو بگیرم؟!؟
-(یاسی)نمیخواد به مغزت فشار بیاری دیگه ازت انتظاری ندارم..
-(آرش)یاسمن..
-(یاسی)کوفته یاسمن..عالم و آدم یاسی صدام میکنن تو هم یاسی صدام کن...
-(آرش)باشه هرچی تو بخوای..من نمیرم لندن..آره یه زمان آرزوشو داشتم ولی این آرزورو بدون تو نمیخوام..من کل دنیارو با تو میخوام یاسی..
+ناز نکن دیگه یاسی..بهش فرصت بده شاید همه چی درست شد..
-(یاسی)باشه هر تصمیمی بگیری پشتتم فقط جلوی مامان بابام نمیتونم وایسم..
-(آرش)عاشقتم..
هووووف اینم حل شد آخیش..
-(آرش)آرام خانوم تولدتونم مبارک..
این دیگه از کجا فهمیده؟؟!یعنی یاسی بهش گفته؟!نه بابا اینا که کُنتِرات کرده بودن..
+ممنونم..
-(یاسی)آرامش جان نمیخواد درباره من فکر بد کنی آراد واسه شب دعوتمون کرده..
+ها امشب اصن یادم نبود..منو برسون خونه..
-(یاسی)بودی حالا..
+نه برم بهتره..
منو رسوند دم خونمون..ازشون خدافظی کردم و رفتم تو مجتمع..ساعت سه بود..در خونه رو باز کردم و با صدای بلند گفتم+سلام من اومدم..
سرمو که آوردم بالا نگاهم افتاد به ریسه و بادکنکای رنگی..
-عه چقدر زود اومدی!
+ناراحتی برم بعدا بیام..
-نه بابا کجا میخوای بری؟!!قرار بود یاسی یکم طولش بده..
+ول کن اونو اینجا چه خوشگل شده..
-واقعا؟ دیگه من همین قدر بلد بودم..
+خیلیم خوشگله..
گونمو بوسید و گفت-لباس انتخاب کردی؟
+آره..واسه شب کیا دعوتن؟
-دوستای تو..یاسی،آرش،سارا و یاشا..