در حال بارگذاری ویدیو ...

137

۸ نظر
گزارش تخلف
K.R.R.A...SHiN
K.R.R.A...SHiN

چشم هام رو محکم بسته بودم... نمیخواستم وقتی نوک سوزنش میاد سمتم چیزی ببینم دقیقا لحظه ای که میخواست پرتاب کنه صدای داد یوما توی کل ویلا پخش شد که میگفت: دختره غیبش زده!!!..
ساناکو
باز یه اتفاق دیگه افتاده اسکارلت و اری!! همه توی سالن جمع شدن رجی با دقت به جمع نگاه میکرد...ایاتو با عصبانیت گفت: یعنی فرار کردن!؟؟ یوما جواب داد: نه!! دختره جلوی چشم هام بود! یکهو ناپدید شد!!!! معلوم نیست چه اتفاقی داره میفته!! این اتفاقات دیگه داره اعصابمو بهم میریزه! نگاهم روی یوریپه افتاد...چهار ستون بدنش داشت میلرزید... نزدیکش شدم و کنار گوشش گفتم: هی چیزی شده!؟ سرش رو به معنای نه تکون داد... دستم رو روی شونش گذاشتم... میکو با اخم کوچیکی گفت: یعنی میتونه به قضیه ی هفت اسمان مربوط باشه!؟ رجی جوابش رو داد: صد درصد همینطوره!! احتمالا تسوکینامی ها دست به کار شدن... کاناتو با حرص گفت: عروسک منو کجا بردن!؟ اصلا چجوری بردنش!!؟ باید جواب پس بدن!! شو که تنها کسی بود که سرپا واینساده بود و روی مبلی دور از جمع نشته بود گفت: الکی سرو صدا نکن... کاری از دست ما برنمیاد... سوبارو با عصبانیت و تعجب برگشت سمت شو و حق به جانب گفت: هااا!؟ یعنی انتظار داری بشینیم تا تکتکشو غیب بشن و اون عوضی ها به ریشمون بخندن!؟ روکی جای شو جواب داد: احتمالا اره!!...با این جواب همه برگشتن و بهش نگاه کردن...حرفش رو کامل کرد: باید صبر کنیم همه داخل حلقه ای که تسوکینامیا درست کردن برن وقتی قدرتش زیاد شد خود به خود به همون سمت هدایتمون میکنه... میلوریا با اعتراض گفت: از من توقع نداشته باشین بشینم تا برم تو دهن شیر!! امکان نداره بشینم و هیچ کاری نکنم!! ایاتو مشت آرومی به پیشونی میلوریا زد و با اخم گفت: احمق!!...ساکت شو و بشین سر جات مگه اصلا کاری هم از دستت برمیاد!؟ میلوریا خودشو کشید کنار و مثل آیاتو جوابش رو داد: اخ!! چرا میزنی!؟ بهتر از نشستن و دست رو دست گذاشتنه!! آیاتو با عصبانیت بیشتری گفت: گفتم خفه شو دختره ی احمق! میلوریا فوری جوابش رو داد: نشم چی میشه!؟ انقدر ادامه دادن تا صدای رجی در اومد: بس کنین با هر دوتونم! این رفتارای بچگانرو تموم کنین!!... شوآنا بازوی میلوریارو گرفت زیر لبی بسه دیگه ای گفت و از آیاتو فاصلش داد لایتو لبه ی کلاهش رو گرفت و نفسی بیرون داد: آه...چه ماجرایی شده...

نظرات (۸)

Loading...

توضیحات

137

۱۵ لایک
۸ نظر

چشم هام رو محکم بسته بودم... نمیخواستم وقتی نوک سوزنش میاد سمتم چیزی ببینم دقیقا لحظه ای که میخواست پرتاب کنه صدای داد یوما توی کل ویلا پخش شد که میگفت: دختره غیبش زده!!!..
ساناکو
باز یه اتفاق دیگه افتاده اسکارلت و اری!! همه توی سالن جمع شدن رجی با دقت به جمع نگاه میکرد...ایاتو با عصبانیت گفت: یعنی فرار کردن!؟؟ یوما جواب داد: نه!! دختره جلوی چشم هام بود! یکهو ناپدید شد!!!! معلوم نیست چه اتفاقی داره میفته!! این اتفاقات دیگه داره اعصابمو بهم میریزه! نگاهم روی یوریپه افتاد...چهار ستون بدنش داشت میلرزید... نزدیکش شدم و کنار گوشش گفتم: هی چیزی شده!؟ سرش رو به معنای نه تکون داد... دستم رو روی شونش گذاشتم... میکو با اخم کوچیکی گفت: یعنی میتونه به قضیه ی هفت اسمان مربوط باشه!؟ رجی جوابش رو داد: صد درصد همینطوره!! احتمالا تسوکینامی ها دست به کار شدن... کاناتو با حرص گفت: عروسک منو کجا بردن!؟ اصلا چجوری بردنش!!؟ باید جواب پس بدن!! شو که تنها کسی بود که سرپا واینساده بود و روی مبلی دور از جمع نشته بود گفت: الکی سرو صدا نکن... کاری از دست ما برنمیاد... سوبارو با عصبانیت و تعجب برگشت سمت شو و حق به جانب گفت: هااا!؟ یعنی انتظار داری بشینیم تا تکتکشو غیب بشن و اون عوضی ها به ریشمون بخندن!؟ روکی جای شو جواب داد: احتمالا اره!!...با این جواب همه برگشتن و بهش نگاه کردن...حرفش رو کامل کرد: باید صبر کنیم همه داخل حلقه ای که تسوکینامیا درست کردن برن وقتی قدرتش زیاد شد خود به خود به همون سمت هدایتمون میکنه... میلوریا با اعتراض گفت: از من توقع نداشته باشین بشینم تا برم تو دهن شیر!! امکان نداره بشینم و هیچ کاری نکنم!! ایاتو مشت آرومی به پیشونی میلوریا زد و با اخم گفت: احمق!!...ساکت شو و بشین سر جات مگه اصلا کاری هم از دستت برمیاد!؟ میلوریا خودشو کشید کنار و مثل آیاتو جوابش رو داد: اخ!! چرا میزنی!؟ بهتر از نشستن و دست رو دست گذاشتنه!! آیاتو با عصبانیت بیشتری گفت: گفتم خفه شو دختره ی احمق! میلوریا فوری جوابش رو داد: نشم چی میشه!؟ انقدر ادامه دادن تا صدای رجی در اومد: بس کنین با هر دوتونم! این رفتارای بچگانرو تموم کنین!!... شوآنا بازوی میلوریارو گرفت زیر لبی بسه دیگه ای گفت و از آیاتو فاصلش داد لایتو لبه ی کلاهش رو گرفت و نفسی بیرون داد: آه...چه ماجرایی شده...