بالاخره دوشنبه رسید.دل تو دلم نبود.این اولین بار بود با لی میرفتم بیرون خرید.آماده شدم.منتظر موندم تا بیاد.یه تک زنگ زد و رفتم بیرون.
لی:سلام به عشق همیشگی خودم.
-سلام.بریم؟
لی:خیلی عجولیا!
-اره.گیتار خیلی دوست دارم.پیانو هم دوست دارم اما بعدا یاد میگیرم.
لی:اونم خودم بهت یاد میدم.
-میسی.
در جواب خواهش میکنم یه بوسه کوتاه رو گونم گذاشت.
رفتیم گیتارو خریدیم.لی پیشنهاد داد که بریم یه سری خرید دیگه هم بکنیم.لی مثل بکهیون ماسک نمیزد.عینک میزد.
خریدامونو کردیم و اون پیشنهاد داد بریم رستوران واسه شام.منم با کله قبول کردم.سر شام همش خیره شده بود به من.
-چی شده؟
لی:هیچی.تو خیلی خواستنی هستی.
با یه لحن خیلی مهربون گفتم:تو بیشتر.
لی خیلی منو دوست داشت.من اینو خیلی وقت پیش فهمیدم.خالصانه عشقشو نثارم میکرد.قلبش خیلی مهربون بود.خودخواه نبود.
شامو که خوردیم پیشنهاد کرد شبو برم اونجا بخوابم.منم دوباره با کله قبول کردم.به آنا زنگ زدم خبر دادم.
رفتیم تو خونه.
-سلام به همگی.
همشون سلام دادن.
کای:این دفعه میخوای کجا بخوابی؟
-مسخره!خب تو اتاق خودم دیگه.
کای:یعنی نمیخوای پیش لی یا بکهیون بخوابی؟
-نورچ.
چه قدر این بی ادب بود