در حال بارگذاری ویدیو ...

[Part8]__LIFE__(سونگهون)دوست دارم...+کپشن

ʏᴇᴏɴʙɪɴ
ʏᴇᴏɴʙɪɴ

وقتی از کافه دور شد  بغض که خیلی وقته تو گلوشه رو اجازه داد بشکنه...
براش سخت بود هرچی باشه دویون پدرشه!
یاد حرفی که زد افتاد
من یه پسر رو دوست دارم
و همون موقع یاد چهره ی زیبا و بی نقص سونگهون افتاد
بالاخره با حقیقت کنار اومد
اون سونگهون رو دوست داره!
ولی نمیدونه این دوست داشتن درسته یانه؟
فقط یه هیجان چند روزه س یا از ته دلش عاشق سونگهونه؟
هنوز توی دوراهی بود
از احساساتش مطمئن نبود
و البته از این می‌ترسید که یه روز همین احساسات به هردوشون آسیب بزنه
ممکنه سونگهون متوجه ی احساسات سونو بشه و اون رو پس بزنه؟
با صدای زنگ گوشیش بیخایل افکارش شد
سونو:الو
سونگهون:کجایی بچه؟ساعت ۸:۳۰ شبه از ساعت ۶ رفتی الوووو
سونو:بیرونم
سونگهون:میدونم بیرونی ولی کجایی ؟الان میام دنبالت
سونو:نمیدونم کجام فقظ مستقیم راه رفتم
سونگهون:ای خاککککک لکشن بفرست، هوا تاریکه حواست باشه تو کوچه و پس کوچه نریاااااا
سونو:باشه
لبخندی کوچیکی زد
سونگهون نمی‌دونست با کوچیک ترین حرفش قلب سونو بیشتر عاشقش میشه و سونو نمیدوسنت که سونگهونم همین حسو بهش داره...
...
روی نیمکتی که توی پارک بود نشست و لکشن رو برای سونگهون ارسال کرد
تقریبا بیست دقیقه ای گذشته بود که ماشینی جلوی پا سونو ایستاد
ازاونجایی که میدونست ماشین سونگهونه سوار شد
سونگهون:نگاش کن چرا شبیه جنازه ها شدی؟
سونو:ببخشید ولی حوصله ندارم
سونگهون دیگه حرفی نزد
نقشش بهم ریخته بود
می‌خواست امشب اگه سونو و باباش به نتیجه رسیدن
به سونو اعتراف کنه ولی انگاری هنوز وقتش نرسیده بود
سونو:سونگهون
سونگهون:بله؟
سونو:تاحالا عاشق شدی
سونگهون:آره
سونو:عاشق کی؟طرف میدونه ؟(بالحن غمگین)
سونگهون:خببب میشناسیش ، نه نمیدونه عشق یه طرف س
سونو:میتونم درکت کنم من عاشق شدم ولی طرف نمیدونه
سونگهون:اها
سونگهون ترسیده بود که  فرصت رو از دست بده؟
میدونست اگه دیرتر اعتراف کنه سونو رو برای همیشه از دست میده
پس ماشین رو نگه داشت
سونو:چیشد؟
سونگهون:پیاده شو کارت دارم
سونو:ها؟باشه
سونگهون اول پیاده شد و سمت نیمکتی قدیمی ای که لای چمن ها بود رفت
سونو هم دنبالش رفت و پیشش نشست
سونو:چیزی شده؟
سونگهون:یادته گفتم عاشق شدم؟
ادامه در کامنتا...

نظرات (۲)

Loading...

توضیحات

[Part8]__LIFE__(سونگهون)دوست دارم...+کپشن

۶ لایک
۲ نظر

وقتی از کافه دور شد  بغض که خیلی وقته تو گلوشه رو اجازه داد بشکنه...
براش سخت بود هرچی باشه دویون پدرشه!
یاد حرفی که زد افتاد
من یه پسر رو دوست دارم
و همون موقع یاد چهره ی زیبا و بی نقص سونگهون افتاد
بالاخره با حقیقت کنار اومد
اون سونگهون رو دوست داره!
ولی نمیدونه این دوست داشتن درسته یانه؟
فقط یه هیجان چند روزه س یا از ته دلش عاشق سونگهونه؟
هنوز توی دوراهی بود
از احساساتش مطمئن نبود
و البته از این می‌ترسید که یه روز همین احساسات به هردوشون آسیب بزنه
ممکنه سونگهون متوجه ی احساسات سونو بشه و اون رو پس بزنه؟
با صدای زنگ گوشیش بیخایل افکارش شد
سونو:الو
سونگهون:کجایی بچه؟ساعت ۸:۳۰ شبه از ساعت ۶ رفتی الوووو
سونو:بیرونم
سونگهون:میدونم بیرونی ولی کجایی ؟الان میام دنبالت
سونو:نمیدونم کجام فقظ مستقیم راه رفتم
سونگهون:ای خاککککک لکشن بفرست، هوا تاریکه حواست باشه تو کوچه و پس کوچه نریاااااا
سونو:باشه
لبخندی کوچیکی زد
سونگهون نمی‌دونست با کوچیک ترین حرفش قلب سونو بیشتر عاشقش میشه و سونو نمیدوسنت که سونگهونم همین حسو بهش داره...
...
روی نیمکتی که توی پارک بود نشست و لکشن رو برای سونگهون ارسال کرد
تقریبا بیست دقیقه ای گذشته بود که ماشینی جلوی پا سونو ایستاد
ازاونجایی که میدونست ماشین سونگهونه سوار شد
سونگهون:نگاش کن چرا شبیه جنازه ها شدی؟
سونو:ببخشید ولی حوصله ندارم
سونگهون دیگه حرفی نزد
نقشش بهم ریخته بود
می‌خواست امشب اگه سونو و باباش به نتیجه رسیدن
به سونو اعتراف کنه ولی انگاری هنوز وقتش نرسیده بود
سونو:سونگهون
سونگهون:بله؟
سونو:تاحالا عاشق شدی
سونگهون:آره
سونو:عاشق کی؟طرف میدونه ؟(بالحن غمگین)
سونگهون:خببب میشناسیش ، نه نمیدونه عشق یه طرف س
سونو:میتونم درکت کنم من عاشق شدم ولی طرف نمیدونه
سونگهون:اها
سونگهون ترسیده بود که  فرصت رو از دست بده؟
میدونست اگه دیرتر اعتراف کنه سونو رو برای همیشه از دست میده
پس ماشین رو نگه داشت
سونو:چیشد؟
سونگهون:پیاده شو کارت دارم
سونو:ها؟باشه
سونگهون اول پیاده شد و سمت نیمکتی قدیمی ای که لای چمن ها بود رفت
سونو هم دنبالش رفت و پیشش نشست
سونو:چیزی شده؟
سونگهون:یادته گفتم عاشق شدم؟
ادامه در کامنتا...

موسیقی و هنر