رمان بهم نمره چند میدی ؟(توضیحات)
دویدم سمت تالار و درو هم پشت سرم قفل کردم. چون در شیشه ای بود میدیدمش در حالی که موهاش رو صورتش بود و ازشون اب میچکید با عصبانیت واسم خطو نشون میکشید منم برا اتمام کار یه بوس با دستم واسش فرستادم. تا تو باشی با من در نیفتی جوجه اتو کشیده . دلم واسه خط اتوی کتو شلوارش سوخت کاشکی اول کتشو در میاورد بعد پرتش میکردم.سرمو برگردوندم دیدم خدا رو شکر همه مشغولن و کسی حواسش به ما نبود رفتم سر جام نشستم با سر دنبال نازی گشتم دیدم هنوز با دوستاش داره اون وسط قر میده اوففف چه انرژی داری دختر. خب وقت این بود که از خجالت شکمم در بیام. بلاخره جشن تموم شد و اقا صابر هم امد دنبالمون و منو تا خونمون رسوند برگشتنی از اون پسره خبری نبوداخی چقدم واسم خطو نشون کشیده بود زهی خیال باطل از اقا صابر تشکر کردم و وارد خونه شدم .مامانم خواب بود اخی فداش شم خودشو مچاله کرده بودپتو رو کشیدم روش رفتم تو اتاقم و رخت خوابمو انداختمو مشغول فکر کردن شدم. مامانم خیلی تو زندگیش سختی کشیده بود یه زن تنها با یه بچه دو ساله تو دنیایی که توش پر گرگه هیچوقت در مورد خوانوادش حرف نمیزد و هر موقع که ازش میپرسیدم بحثو عوض میکرد اگه اقا صابر و خانومش نبودن معلوم نبود چه بلایی سر ما میومد. از مادر بزرگ و عمم متنفر بودم چطور دلشون امد با ما اینکارو بکنن .آخه آدم چقدر میتونه سنگ دل باشه یعنی یه بارم دلشون واسه من تنگ نشده مادرم زیاد در موردشون حرف نمیزد ولی میدنستم که وضعشون خوبه با وجود تمام بدی هایی که به ما کردن ولی مامانم حتی یه بارم ازشون بد نگفت ولی من مطمعنم که یه روز تاوان تموم بدی ها و آرزوهایی که تو دلم به صورت عقده موند و هیچ وقت تحقق نیافتو پس میدن دستمو مشت کردم و آوردم بالا و با صدای محکم گفتم مطمعنم یه دفه از کارم خندم گرفت ویاد اون پسره بیچاره افتادم.حقش بود خواست انقده سمج نشه بالاخره از فکر کردن دست برداشتم و رضایت دادم که بخوابم.
صبح با صدای مامانم بیدار شدم. مامان :پاشو دیگه چقد میخوابی پاشو کمکم کن حالا یه روزم تعطیلی میخوای همشو بخوابی پاشو کمک کن این سبزی ها رو باید امروز تحویل بدم. من :اففف الان همینجور یکریز ادامه میده یه جور میگه تعطیلی که انگار روزای دیگه رو همش در حال کیفو حالم و کلاسای تفریحی میرم خوبه همش در حال کار کردنم ایششش اینم زندگیه ماداریم. پاشدم ودستو صورتمو شستم یه چایی با نون پنیر هم زدم بر بدن (حالا انگار چی خوردخخ)
نظرات (۱۰)