در حال بارگذاری ویدیو ...

رمان گرگ سفید پارت 10

Vampire ( بسته شد)
Vampire ( بسته شد)

پیرزن شروع کرد من یکی از چهار جنگجو بودم ما داشتیم با شیطان جنگل میجنگیدیم ولی شکست خوردیم ولی گرگینه سرخ در اخرین لحظه خودش رو فدا کرد تا اونو مهر کنه من فقط زنده موندم گرگینه سرخ هنوز زنده بود بردمش پیش بقیه قدرت اون تنها چیزی بود که میتونست قدرت شیطان رو مهر کنه و اونو اسیب پذیر کنه ما قدرت اونو تو بدن تو مهرکردیم و بعد تورو به شکل یه گرگ دراوریدم و داخل شکم یه گرگ ماده قرار دادیم و اون گرگ رو با یه گله به منطقه ای دور فرستادیم اینطوری اون شیطان نمیتونست پیدات کنه بعد ما یه پیمان وفاداری بستیم که این رو به کسی نگیم الان منم یه طلسم دارم و نمیتونم چیزی بگم. وگرنه میمیرم و الان تو بیدار شدی گرگینه پرسید این چشم من چیه ؟ پیرزن گفت چشم گریفین اون اول مال من بود من به اون گرگ کور اینو دادم تا به تو بدش و یه شیشه به گرگینه داد و گفت بعد از اینکه شیطان رو کشتی به معبد دانش برو اونجا همه چیرو میفهمی خب حالا برید بخوابید گرگینه خوابش نبرد و رفت پیش پیرزن که بیرون نشسته بود پیرزن گفت من امشب از میرم وقتم تموم شده گرگینه گفت باید باهات حرف بزنم پیرزن خندید و گفت متاسفم دیگه وقت ندارم دستی به سر گرگینه کشید و گفت تو مثل مادرت هستی وقتی بچه بودم اون منو تو جنگل پیداکرد و پناه داد ولی من نتونستم از بچه اش مراقبت کنم چجوری باید پیشش برگردم گرگینه بلند شد و گفت تو مادرم رو دیدی ? حرف بزن خواهش میکنم. اون گفت خدا حافظ و تو دستای گرگینه مرد گرگینه فریاد بلندی زد نایت بلند شد و اومد بیرون وقتی پیرزن رو دید یه بیل برداشت و اون کنار براش قبر کند بعد اینکه اون رو خاک کردن نایت گفت اون تا اخرین لحظه سیع کرد راستشو بگه ولی نتونست ِِ.......
ممنون که میخونید

نظرات (۱۷)

Loading...

توضیحات

رمان گرگ سفید پارت 10

۸ لایک
۱۷ نظر

پیرزن شروع کرد من یکی از چهار جنگجو بودم ما داشتیم با شیطان جنگل میجنگیدیم ولی شکست خوردیم ولی گرگینه سرخ در اخرین لحظه خودش رو فدا کرد تا اونو مهر کنه من فقط زنده موندم گرگینه سرخ هنوز زنده بود بردمش پیش بقیه قدرت اون تنها چیزی بود که میتونست قدرت شیطان رو مهر کنه و اونو اسیب پذیر کنه ما قدرت اونو تو بدن تو مهرکردیم و بعد تورو به شکل یه گرگ دراوریدم و داخل شکم یه گرگ ماده قرار دادیم و اون گرگ رو با یه گله به منطقه ای دور فرستادیم اینطوری اون شیطان نمیتونست پیدات کنه بعد ما یه پیمان وفاداری بستیم که این رو به کسی نگیم الان منم یه طلسم دارم و نمیتونم چیزی بگم. وگرنه میمیرم و الان تو بیدار شدی گرگینه پرسید این چشم من چیه ؟ پیرزن گفت چشم گریفین اون اول مال من بود من به اون گرگ کور اینو دادم تا به تو بدش و یه شیشه به گرگینه داد و گفت بعد از اینکه شیطان رو کشتی به معبد دانش برو اونجا همه چیرو میفهمی خب حالا برید بخوابید گرگینه خوابش نبرد و رفت پیش پیرزن که بیرون نشسته بود پیرزن گفت من امشب از میرم وقتم تموم شده گرگینه گفت باید باهات حرف بزنم پیرزن خندید و گفت متاسفم دیگه وقت ندارم دستی به سر گرگینه کشید و گفت تو مثل مادرت هستی وقتی بچه بودم اون منو تو جنگل پیداکرد و پناه داد ولی من نتونستم از بچه اش مراقبت کنم چجوری باید پیشش برگردم گرگینه بلند شد و گفت تو مادرم رو دیدی ? حرف بزن خواهش میکنم. اون گفت خدا حافظ و تو دستای گرگینه مرد گرگینه فریاد بلندی زد نایت بلند شد و اومد بیرون وقتی پیرزن رو دید یه بیل برداشت و اون کنار براش قبر کند بعد اینکه اون رو خاک کردن نایت گفت اون تا اخرین لحظه سیع کرد راستشو بگه ولی نتونست ِِ.......
ممنون که میخونید