در حال بارگذاری ویدیو ...

رمان «من و داداشیم» پارت ۱۰۰

۲ نظر گزارش تخلف
_Pishi_
_Pishi_

-ببخشید دیر کردم..
از کجا فهمید دیر اومده؟!من که چیزی نگفتم..
+اشکال نداره الان که هستی..
ماشینو روشن کرد و راه افتاد..
-نمیخوای بدونی چرا دیر کردم؟!
+اگه دوست داری بگو..
-دوس ندارم..
+کنجکاو شدم..بگو چرا دیر کردی؟
-بیخیال..
+آراد..
-جان آراد..
+بگو..
-چیو؟!
+ازیت نکن بگو چی شده..
-چیزی نشده..
+شده ولی تو به من نمیگی..
-حتما مهم نیست که نمیگم..
+بگو مهم بودن یا نبودنشو من تشخیص میدم..
-نازنینو دیدم..کلی بازی در آورد مجبور شدم یه جوری ساکتش کنم..
+چجوری؟؟
-قول الکی بهش دادم..
+همه رو خودت بگو من اینقدر سوال نپرسم..چه قولی؟!
-بهش گفتم این گل و ماشین برای عروسی دوستمه اونم باور کرد..گفتم تو این چند ماه گیر افتاده بودم بعدشم هرچقدر سعی کردم پیدات کنم نتونستم..گفتم بعدا میام پیشت تا عروسیمونو بگیریم..
+باش تا بیاد نازی جون..
-ولش کن اونو..امشب بالاخره رسید..
+مطمئنا داری لحظه شماری میکنی واسه شب..
تک خنده ای کرد و گفت-آره..
+چندتا بوق بزن ملت بفهمن عروسیمونه..
دستشو گذاشت روی بوق و پشت سر هم بوق میزد..
-دیوونتم آرام..نمیدونی چقدر از اینکه عروسم تویی خوشحالم..
+منم خوشحالم..
بعد از رفتن به آتلیه و گرفتن عکسای جورواجور با ژستای مختلف ساعت هشت رسیدیم به باغ..باغ بزرگی نبود چون مهمونامون کم بود ولی خیلی شیک و قشنگ بود..وسط باغ یه تالار لاکچری وجود داشت که مراسم ما اونجا برگزار میشد..معلوم بود آراد خیلی هزینه کرده برای امشب..هرکاری که فیلم بردار میگفتو انجام میدادیم..وارد سالن که شدیم رفتیم سر هر میز و به همه سلام کردیم..نزاشتن یه لحظه روی مبل مخصوص عروس دوماد بشینیم و مارو بردن وسط تا برقصیم..به فکر رقص و اینا بودم برای همین کفشم فقط سه سانت پاشنه داشت..یکم باهم رقصیدیم..رفتیم سر جامون نشستیم..تا ساعت یک بزن و بکوب بود..خیلی خسته شده بودم..خوابم میومد زیاد..سرمو گذاشتم رو شونه آراد و چشمامو بستم..

نظرات (۲)

Loading...

توضیحات

رمان «من و داداشیم» پارت ۱۰۰

۶ لایک
۲ نظر

-ببخشید دیر کردم..
از کجا فهمید دیر اومده؟!من که چیزی نگفتم..
+اشکال نداره الان که هستی..
ماشینو روشن کرد و راه افتاد..
-نمیخوای بدونی چرا دیر کردم؟!
+اگه دوست داری بگو..
-دوس ندارم..
+کنجکاو شدم..بگو چرا دیر کردی؟
-بیخیال..
+آراد..
-جان آراد..
+بگو..
-چیو؟!
+ازیت نکن بگو چی شده..
-چیزی نشده..
+شده ولی تو به من نمیگی..
-حتما مهم نیست که نمیگم..
+بگو مهم بودن یا نبودنشو من تشخیص میدم..
-نازنینو دیدم..کلی بازی در آورد مجبور شدم یه جوری ساکتش کنم..
+چجوری؟؟
-قول الکی بهش دادم..
+همه رو خودت بگو من اینقدر سوال نپرسم..چه قولی؟!
-بهش گفتم این گل و ماشین برای عروسی دوستمه اونم باور کرد..گفتم تو این چند ماه گیر افتاده بودم بعدشم هرچقدر سعی کردم پیدات کنم نتونستم..گفتم بعدا میام پیشت تا عروسیمونو بگیریم..
+باش تا بیاد نازی جون..
-ولش کن اونو..امشب بالاخره رسید..
+مطمئنا داری لحظه شماری میکنی واسه شب..
تک خنده ای کرد و گفت-آره..
+چندتا بوق بزن ملت بفهمن عروسیمونه..
دستشو گذاشت روی بوق و پشت سر هم بوق میزد..
-دیوونتم آرام..نمیدونی چقدر از اینکه عروسم تویی خوشحالم..
+منم خوشحالم..
بعد از رفتن به آتلیه و گرفتن عکسای جورواجور با ژستای مختلف ساعت هشت رسیدیم به باغ..باغ بزرگی نبود چون مهمونامون کم بود ولی خیلی شیک و قشنگ بود..وسط باغ یه تالار لاکچری وجود داشت که مراسم ما اونجا برگزار میشد..معلوم بود آراد خیلی هزینه کرده برای امشب..هرکاری که فیلم بردار میگفتو انجام میدادیم..وارد سالن که شدیم رفتیم سر هر میز و به همه سلام کردیم..نزاشتن یه لحظه روی مبل مخصوص عروس دوماد بشینیم و مارو بردن وسط تا برقصیم..به فکر رقص و اینا بودم برای همین کفشم فقط سه سانت پاشنه داشت..یکم باهم رقصیدیم..رفتیم سر جامون نشستیم..تا ساعت یک بزن و بکوب بود..خیلی خسته شده بودم..خوابم میومد زیاد..سرمو گذاشتم رو شونه آراد و چشمامو بستم..