کوک رو تصور کن پارت ۱۱

۰ نظر گزارش تخلف
✞︎ɐɹɯʎᵃᵛⁱⁿ✞︎فعلا بستع
✞︎ɐɹɯʎᵃᵛⁱⁿ✞︎فعلا بستع

کوک رو تصور کن پارت ۱۱


رسیدیم پایین کوک که خیلی عصبانی بود گفت : برای چی این کارو کردی؟ گفتم : من این کارو نکردم اون منو بوسید!
-میتونستی تا وقتی که من برگشتم منتظر بمونی
- آره ولی.....
- ولی نداره
- اما کوک خب من متاسفم!
- این چیزی نیست که با یه معذرت خواهی درست بشه.
بعد کوک گفت : تو برای این رابطه ارزش قائل نیستی.
گفتم : ولی من خواهش میکنم کوک نه!
گفت : متاسفانه این رابطه تمومه.
داد زدم : نه کوک خواهش میکنم لطفا تنهام نزار!!
گفت : تو میتونستی کاری کنی که من پیشت بمونم ولی نکردی! واقعا برات متاسفم.
بعد رفت بالا و از همه معذرت خواهی کرد و رفت.
بعد جیمین به من گفت : چیزی شده سویو؟ گفتم : آره ما بهم زدیم. گفت : وای واقعا متاسفم! گفتم : نه اشکالی نداره. بعد توی ذهنم یا یه چیزی افتادم.
به کوک که داشت از در بیرون میرفت گفتم : کوک در واقع تو برای این رابطه ارزش قائل نیستی!!! تو به زور وارد زندگی من شدی و کاری کردی عاشقت بشم! تو هم میتونستی اون شبی که من گم شده بودم کاری باهام نداشته باشی! معلم من نشی و از زندگیم میرفتی بیرون!!! ولی این کارو نکردی چون عاشق من بودی! و اگه واقعا منو دوس داشتی برای من میموندی و به حرف من گوش میدادی!! ولی تو این کارو نکردی!! پس من برات متأسفم!! حالا به سلامت! همه مهمون ها رفتن جز جیمین و کوک. کوک به جیمین نگاه کرد و گفت : توی راه یه زره نخود سیاه دیدم. جیمینم گفت : ها آره باشه اوکی! بعد رفت بیرون. کوک به من گفت : من لیاقت تورو ندارم. منو ببخش من دنبال یه بهونه بودم تا از هم‌جدا شیم‌من واقعا دوست دارم و معذرت میخوام ! خراب کردم.
ببخشید. بعد گریه کرد و رفت. منم به در خیره شدم!
تو لحظه تنها آرزویی که داشتم این بود که بمیرم.



پارت پایانی از دست ندین.

نظرات

نماد کانال
نظری برای نمایش وجود ندارد.

توضیحات

کوک رو تصور کن پارت ۱۱

۳ لایک
۰ نظر

کوک رو تصور کن پارت ۱۱


رسیدیم پایین کوک که خیلی عصبانی بود گفت : برای چی این کارو کردی؟ گفتم : من این کارو نکردم اون منو بوسید!
-میتونستی تا وقتی که من برگشتم منتظر بمونی
- آره ولی.....
- ولی نداره
- اما کوک خب من متاسفم!
- این چیزی نیست که با یه معذرت خواهی درست بشه.
بعد کوک گفت : تو برای این رابطه ارزش قائل نیستی.
گفتم : ولی من خواهش میکنم کوک نه!
گفت : متاسفانه این رابطه تمومه.
داد زدم : نه کوک خواهش میکنم لطفا تنهام نزار!!
گفت : تو میتونستی کاری کنی که من پیشت بمونم ولی نکردی! واقعا برات متاسفم.
بعد رفت بالا و از همه معذرت خواهی کرد و رفت.
بعد جیمین به من گفت : چیزی شده سویو؟ گفتم : آره ما بهم زدیم. گفت : وای واقعا متاسفم! گفتم : نه اشکالی نداره. بعد توی ذهنم یا یه چیزی افتادم.
به کوک که داشت از در بیرون میرفت گفتم : کوک در واقع تو برای این رابطه ارزش قائل نیستی!!! تو به زور وارد زندگی من شدی و کاری کردی عاشقت بشم! تو هم میتونستی اون شبی که من گم شده بودم کاری باهام نداشته باشی! معلم من نشی و از زندگیم میرفتی بیرون!!! ولی این کارو نکردی چون عاشق من بودی! و اگه واقعا منو دوس داشتی برای من میموندی و به حرف من گوش میدادی!! ولی تو این کارو نکردی!! پس من برات متأسفم!! حالا به سلامت! همه مهمون ها رفتن جز جیمین و کوک. کوک به جیمین نگاه کرد و گفت : توی راه یه زره نخود سیاه دیدم. جیمینم گفت : ها آره باشه اوکی! بعد رفت بیرون. کوک به من گفت : من لیاقت تورو ندارم. منو ببخش من دنبال یه بهونه بودم تا از هم‌جدا شیم‌من واقعا دوست دارم و معذرت میخوام ! خراب کردم.
ببخشید. بعد گریه کرد و رفت. منم به در خیره شدم!
تو لحظه تنها آرزویی که داشتم این بود که بمیرم.



پارت پایانی از دست ندین.