کوک رو تصور کن پارت ۱۱
کوک رو تصور کن پارت ۱۱
رسیدیم پایین کوک که خیلی عصبانی بود گفت : برای چی این کارو کردی؟ گفتم : من این کارو نکردم اون منو بوسید!
-میتونستی تا وقتی که من برگشتم منتظر بمونی
- آره ولی.....
- ولی نداره
- اما کوک خب من متاسفم!
- این چیزی نیست که با یه معذرت خواهی درست بشه.
بعد کوک گفت : تو برای این رابطه ارزش قائل نیستی.
گفتم : ولی من خواهش میکنم کوک نه!
گفت : متاسفانه این رابطه تمومه.
داد زدم : نه کوک خواهش میکنم لطفا تنهام نزار!!
گفت : تو میتونستی کاری کنی که من پیشت بمونم ولی نکردی! واقعا برات متاسفم.
بعد رفت بالا و از همه معذرت خواهی کرد و رفت.
بعد جیمین به من گفت : چیزی شده سویو؟ گفتم : آره ما بهم زدیم. گفت : وای واقعا متاسفم! گفتم : نه اشکالی نداره. بعد توی ذهنم یا یه چیزی افتادم.
به کوک که داشت از در بیرون میرفت گفتم : کوک در واقع تو برای این رابطه ارزش قائل نیستی!!! تو به زور وارد زندگی من شدی و کاری کردی عاشقت بشم! تو هم میتونستی اون شبی که من گم شده بودم کاری باهام نداشته باشی! معلم من نشی و از زندگیم میرفتی بیرون!!! ولی این کارو نکردی چون عاشق من بودی! و اگه واقعا منو دوس داشتی برای من میموندی و به حرف من گوش میدادی!! ولی تو این کارو نکردی!! پس من برات متأسفم!! حالا به سلامت! همه مهمون ها رفتن جز جیمین و کوک. کوک به جیمین نگاه کرد و گفت : توی راه یه زره نخود سیاه دیدم. جیمینم گفت : ها آره باشه اوکی! بعد رفت بیرون. کوک به من گفت : من لیاقت تورو ندارم. منو ببخش من دنبال یه بهونه بودم تا از همجدا شیممن واقعا دوست دارم و معذرت میخوام ! خراب کردم.
ببخشید. بعد گریه کرد و رفت. منم به در خیره شدم!
تو لحظه تنها آرزویی که داشتم این بود که بمیرم.
پارت پایانی از دست ندین.
نظرات