دوست.....¿¡ (تقدیمی -،-)
نگاهم به او گره می خورد، نگاهم میکند لبخند میزنم لزومی نداره خجالت بکشم میتوانم ساعت ها به او خیره شوم مهم نیست چقدر او از من خسته نمیشود با صبوری تمام مقابلم می ماند و میگذارد در او غرق شوم....گاهی اوقات به چین و شکن چهره اش نگاه میکنم ناخودآگاه خنده ام میگیرد با خودم خطوط را به هم وصل میکنم و اشکال جالب میسازم (: وقت هایی میرسد که از همه می بُرم و به او پناه می آورم واقعا مظلوم است! در مقابل فریاد های من خاضعانه می ایستد حتی وقتی با مشت به او ضربه میزنم چهره اش در هم میرود اما نه برای خودش بلکه برای دردی که من متحمل می شوم....آغوشش سردش پذیرای من در گرما و سرماست، سرمایش زود رنگ میبازد فقط کافی است گرمایت را بچشد....او حتی حاضر است درد را تحمل کند تا به شکلی که می خواهم درآید او تحملش بالاست...از کسی که توانسته مرا تحمل کند انتظار دیگری هم نمیرود...هربار که با او صحبت میکنم سکوتش همراهم میشود، ذره ذره بار را از دوشم برداشته و فارغ از قضاوت های رایج حرف هایم را به جان میخرد....او از من محافظت میکند... پشتم به تکیه گاه سردش گرم است ! چون می دانم حتی اگر در هم شکند باز هم تمام تلاشش محافظت از من است....شاید بخواهید نامش را بدانید...معرفی می کنم: دوستِ من، دیوار !
چنتا "دیوار" تو زندگیتون دارید ¿¡
پ.ن: اینم بخش دوم هدیه |:
نظرات (۸۴)