در حال بارگذاری ویدیو ...

مصاحبه شرح نحوه شهادت میاب توسط آقای ابراهیم مختاری میاب برادر شهید اسرافیل مختاری

۰ نظر گزارش تخلف
شهدای میاب
شهدای میاب

اینجانب ابراهیم مختاری برادرشهید اسرافیل مختاری هستم دردو سالگی مادرش فوت کرد توسط برادربزرگ و من بزرگش کردیم تا به سن مدرسه رسید ومدرسه رفت تا تحصیلات دیپلم را گرفت از آنجایی که بچه بسیار فهمیده ای بود به من گفت که من میخوام برم سربازی تا سربازی را تمام کنم بیام برم سر کار،به شما خیلی زحمت دادم درسال 58 اعزام شد به خدمت مقدس سربازی ودر تبریز پایگاه دوم شکاری تبریز انجام وظیفه میکرد تا جنگ تحمیلی شروع شد روزی در حین سربازی به من گفت میخوام برم جبهه . گفتم برو با برادر بزرگت صحبت کن ببین چی میگه،رفت بابرادر بزرگش صحبت کرد وگفت وطن وطن ماست باید برای حفظ وطن همه یمان جانفشانی کنیم حالا میخواهی داوطلب بری برو اومد گفت من بطور داوطلب از سربازی میخوام به جبهه اعزام بشم آخرهای سال 58 به جبهه اعزام شد بعد از 45 روز اومد مرخصی من دیدم رنگ ورخش سیاه شده بله اومد به مرخصی دیدم رنگ ورخش بسیار سیاه شده گفتم چرا اینطوری شدی؟ گفت جبهه هست وجبهه هم گرمه وهوای گرمه خوزستانه وهوایش بسیار گرم است ومااین هفته چند تا از شهدای جنگ تحمیلی که توسط نیروهای بعثی عراق وصدام شهید شده بودند از خط مقدم جبهه دادیم به عقب جبهه یمان خطرناکه به این علت خطرناکه بنی صدر اسلحه مهمات به ما نمیرسانه دشمن با آن تهسیلات قوی برای ماحمله میکنه ماهم شهید میدیم خلاصه به هرنحوی بود گفت باید برم رفت وصیت نامه اش راداد در شهر ری به دختر خاله یمان وبه ماهم نداد رفت جبهه،روز بعدش من در خواب بودم دیدم که یکی از دندونهایم بادست کشیدم ما این را بد میدونیم(تعبیردین کشیدن دندان را یمن بد میدانیم) همون شبش دیدم یکی از بچه های همشهریمون اومدند بیابریم شاه عبدالعظیم با توکار داریم گفتم کارت چیه؟این موقع شب اومدی ساعت یازده شب این رفت داخل به خانمم گفت که اسرافیل شهید شده ما رفتیم شهر ری از شهر ری توسط بعضی نیروهای انتظامی که اومده بودند رفتیم میدان امام حسین از اونجا تشیع جنازه کردیم برای بهشت زهرا بخاک سپردیم البته ایشان در چهارم4 بهمن ماه 59 شهید شدند بخاطر تشریفات اداری و تحویل وتقسیم شهدا سه روز بعدش هشتم بهمن ماه59بخاک سپردیم

نظرات

نماد کانال
نظری برای نمایش وجود ندارد.

توضیحات

مصاحبه شرح نحوه شهادت میاب توسط آقای ابراهیم مختاری میاب برادر شهید اسرافیل مختاری

۰ لایک
۰ نظر

اینجانب ابراهیم مختاری برادرشهید اسرافیل مختاری هستم دردو سالگی مادرش فوت کرد توسط برادربزرگ و من بزرگش کردیم تا به سن مدرسه رسید ومدرسه رفت تا تحصیلات دیپلم را گرفت از آنجایی که بچه بسیار فهمیده ای بود به من گفت که من میخوام برم سربازی تا سربازی را تمام کنم بیام برم سر کار،به شما خیلی زحمت دادم درسال 58 اعزام شد به خدمت مقدس سربازی ودر تبریز پایگاه دوم شکاری تبریز انجام وظیفه میکرد تا جنگ تحمیلی شروع شد روزی در حین سربازی به من گفت میخوام برم جبهه . گفتم برو با برادر بزرگت صحبت کن ببین چی میگه،رفت بابرادر بزرگش صحبت کرد وگفت وطن وطن ماست باید برای حفظ وطن همه یمان جانفشانی کنیم حالا میخواهی داوطلب بری برو اومد گفت من بطور داوطلب از سربازی میخوام به جبهه اعزام بشم آخرهای سال 58 به جبهه اعزام شد بعد از 45 روز اومد مرخصی من دیدم رنگ ورخش سیاه شده بله اومد به مرخصی دیدم رنگ ورخش بسیار سیاه شده گفتم چرا اینطوری شدی؟ گفت جبهه هست وجبهه هم گرمه وهوای گرمه خوزستانه وهوایش بسیار گرم است ومااین هفته چند تا از شهدای جنگ تحمیلی که توسط نیروهای بعثی عراق وصدام شهید شده بودند از خط مقدم جبهه دادیم به عقب جبهه یمان خطرناکه به این علت خطرناکه بنی صدر اسلحه مهمات به ما نمیرسانه دشمن با آن تهسیلات قوی برای ماحمله میکنه ماهم شهید میدیم خلاصه به هرنحوی بود گفت باید برم رفت وصیت نامه اش راداد در شهر ری به دختر خاله یمان وبه ماهم نداد رفت جبهه،روز بعدش من در خواب بودم دیدم که یکی از دندونهایم بادست کشیدم ما این را بد میدونیم(تعبیردین کشیدن دندان را یمن بد میدانیم) همون شبش دیدم یکی از بچه های همشهریمون اومدند بیابریم شاه عبدالعظیم با توکار داریم گفتم کارت چیه؟این موقع شب اومدی ساعت یازده شب این رفت داخل به خانمم گفت که اسرافیل شهید شده ما رفتیم شهر ری از شهر ری توسط بعضی نیروهای انتظامی که اومده بودند رفتیم میدان امام حسین از اونجا تشیع جنازه کردیم برای بهشت زهرا بخاک سپردیم البته ایشان در چهارم4 بهمن ماه 59 شهید شدند بخاطر تشریفات اداری و تحویل وتقسیم شهدا سه روز بعدش هشتم بهمن ماه59بخاک سپردیم

مذهبی