چون زلف توام جانا در عین پریشانی-شعری از رهی معیری در شعر خوانی
جهت پیگیری منتخبی از اشعار دگمه subscribe را فشار دهید
چون زلف توام جانا در عین پریشانی
چون باد سحرگاهم در بیسروسامانی
من خاکم و من گردم من اشکم و من دردم
تو مهری و تو نوری تو عشقی و تو جانی
ای شاهد افلاکی در مستی و در پاکی
من چشم ترا مانم تو اشک مرا مانی
در سینه سوزانم مستوری و مهجوری
در دیده بیدارم پیدایی و پنهانی
من زمزمه عودم تو زمزمه پردازی
من سلسله موجم تو سلسله جنبانی
از آتش سودایت دارم من و دارد دل
داغی که نمیبینی دردی که نمیدانی
ای چشم رهی سویت کو چشم رهیجویت ؟
روی از من سر گردان شاید که نگردانی
همه یادگارهایم
چون زلف توام جانا در عین پریشانی
شعری از رهی معیری
اجرا : بهزاد جعفرپور
موسیقی : Ólafur Arnalds - Faun
نظرات