در حال بارگذاری ویدیو ...

141

۲ نظر
گزارش تخلف
K.R.R.A...SHiN
K.R.R.A...SHiN

با خونسردی به یوما نگاه میکرد جمله ای که گفت خییلی عجیب و تکان دهنده بود: تا کی میخوای بذاری مثل یه حیوون پست سوارت بشن!؟ یوما با همون خشم برگشت سمت شو و گفت: چی گفتی!!؟ با اومدن شو حس کردم برق چشم های رجی خوابید اما بین این همه ادم چرا شو باید دخالت کنه!؟ اون که همیشه بیخیال تر از همه بود اون که رفته بود نکنه تمام مدت داشته مارو نگاه میکرده!شو با همون خونسردی اومد و رو به روی یوما ایستاد از این حرکتش بیشتر تعجب کردم با سردی توی چشم هاش نگاه کردو گفت:وقتی نگات میکنم حس حقارت بهم دست میده... برای کسایی مثل تو متاسفم... با شک چشم هام بین هردوشون میچرخید...با شنیدن این حرف یوما دوباره خشمگین شد و داد زد: احمق دهنتو ببند! تو کی هستی که همچین حرفی بزنی!؟... مشتش اومد بالا و محکم توی صورت شو فرود اومد صورت شو برگشت و اون فقط چشم هاش رو بست...از دیدن این صحنه به طرز عجیبی ناراحت شدم... چرا!؟ مطمئنم اگه شو میخواست میتونست جلوی یوما رو بگیره...ولی چرا گذاشت یوما بزنتش!؟ بهش خیره شدم شو صورتش رو به ارومی برگردوند و چشم هاش رو باز کردو بدون هیچ حرفی به یوما نگاه کرد یوما چند لحظه توی چشم های آبی و براق شو خیره شد چند لحظه ی کوتاه بود اما انگار هزاران هزار جمله بینشون ردوبدل شد یوما مشتش رو فشار داد و برگشت درحالی که داد میزد: مرده شور همتونو ببرن!!...از در اصلی خونه بیرون رفت ازوسا بهش نگاه کرد اروم گفت: یوما... و با قدم های اهسته رفت دنبالش...

نظرات (۲)

Loading...

توضیحات

141

۱۵ لایک
۲ نظر

با خونسردی به یوما نگاه میکرد جمله ای که گفت خییلی عجیب و تکان دهنده بود: تا کی میخوای بذاری مثل یه حیوون پست سوارت بشن!؟ یوما با همون خشم برگشت سمت شو و گفت: چی گفتی!!؟ با اومدن شو حس کردم برق چشم های رجی خوابید اما بین این همه ادم چرا شو باید دخالت کنه!؟ اون که همیشه بیخیال تر از همه بود اون که رفته بود نکنه تمام مدت داشته مارو نگاه میکرده!شو با همون خونسردی اومد و رو به روی یوما ایستاد از این حرکتش بیشتر تعجب کردم با سردی توی چشم هاش نگاه کردو گفت:وقتی نگات میکنم حس حقارت بهم دست میده... برای کسایی مثل تو متاسفم... با شک چشم هام بین هردوشون میچرخید...با شنیدن این حرف یوما دوباره خشمگین شد و داد زد: احمق دهنتو ببند! تو کی هستی که همچین حرفی بزنی!؟... مشتش اومد بالا و محکم توی صورت شو فرود اومد صورت شو برگشت و اون فقط چشم هاش رو بست...از دیدن این صحنه به طرز عجیبی ناراحت شدم... چرا!؟ مطمئنم اگه شو میخواست میتونست جلوی یوما رو بگیره...ولی چرا گذاشت یوما بزنتش!؟ بهش خیره شدم شو صورتش رو به ارومی برگردوند و چشم هاش رو باز کردو بدون هیچ حرفی به یوما نگاه کرد یوما چند لحظه توی چشم های آبی و براق شو خیره شد چند لحظه ی کوتاه بود اما انگار هزاران هزار جمله بینشون ردوبدل شد یوما مشتش رو فشار داد و برگشت درحالی که داد میزد: مرده شور همتونو ببرن!!...از در اصلی خونه بیرون رفت ازوسا بهش نگاه کرد اروم گفت: یوما... و با قدم های اهسته رفت دنبالش...