در حال بارگذاری ویدیو ...

قسمت هیجدهم داستان عشق با چاشنی نفرت

♡chen♡xiumin♡
♡chen♡xiumin♡

رفتم جلو اتسوشی رو بیدار کردم و گفتم : فکر میکردم خودم وحشیم ولی تو که از منم بدتری ! اتسوشی بیا بریم خونه اینجا اخر از درد فکر کنم بمیری ! اتسوشی سری تکون داد و گفت : نه همینجا میمونم ! برام عجیب بود با اینکه اینقد درد کشیده بود ولی هنوزم نمیخواست از اکوتاگاوا دست بکشه . اخمی کردم و رو به اکوتاگاوا کردم و گفتم : کدوم مدرسه ثبت نام کردی ؟ اتسوشی رو هم ثبت نام کردی ؟ با یه اخم نگام نگام کرد و گفت : ارو جینکو رو هم ثبت نام کردم و اسم مدرسش یوشیهیکوئه چرا میخواستی ؟ همونطور که فکر میکردم اونم همون مدرسرو انتخاب کرده بود اخمامو باز کردم و گفتم : هیچی دلیل خاصی نداره ولی چرا به اتسوشی میگی جینکو ؟ یه پوزخند زد و گفت : چون مثل ببر و گربه فقط چنگ میزنه ! به زور تونستم جلو خندمو بگیرم سری تکون دادم از اتسوشی خداحافظی کردم و رفتم پایین حالا که اینطوره راحت میتونم تو مدرسه حال و روز اتسوشی رو چک کنم !
از زبان چویا
خیلی وقت بود دازای رفته بود نگرانش بودم و دور اتاقش دور میزدم تا بالاخره اومد با اخم نگاهش کردم و گفتم : تاحالا کجا بودی ؟ متعجب نگلم کردو گفت : باید ازت اجازه بگیرم وقتی میخوام برم بیرون ؟ با همون اخم ادامه دادم : نمیگی ادم نگرا- هیچی ولش کن ! اروم خندید و گفت : نگرانم بودی مگه نه چویا ؟ اخمامو باز کردم و با یه قیافه متعجب گفتم : کی ؟ من ؟معلومه که نه احمق ! از اینکه اومده خیالم راحت شد در اتاقشو باز کردم و خواستم برم که دستمو گرفت و گفت : یکم صبر کن کار خاصی نمیکنم باهات ولی فقط یکم صبر کن و بهم ارامش بده ! به سمت اتاقش برگشتم و با حالت متعجب نگاش کردم . اروم لبخند زد و

نظرات (۱۱)

Loading...

توضیحات

قسمت هیجدهم داستان عشق با چاشنی نفرت

۱۵ لایک
۱۱ نظر

رفتم جلو اتسوشی رو بیدار کردم و گفتم : فکر میکردم خودم وحشیم ولی تو که از منم بدتری ! اتسوشی بیا بریم خونه اینجا اخر از درد فکر کنم بمیری ! اتسوشی سری تکون داد و گفت : نه همینجا میمونم ! برام عجیب بود با اینکه اینقد درد کشیده بود ولی هنوزم نمیخواست از اکوتاگاوا دست بکشه . اخمی کردم و رو به اکوتاگاوا کردم و گفتم : کدوم مدرسه ثبت نام کردی ؟ اتسوشی رو هم ثبت نام کردی ؟ با یه اخم نگام نگام کرد و گفت : ارو جینکو رو هم ثبت نام کردم و اسم مدرسش یوشیهیکوئه چرا میخواستی ؟ همونطور که فکر میکردم اونم همون مدرسرو انتخاب کرده بود اخمامو باز کردم و گفتم : هیچی دلیل خاصی نداره ولی چرا به اتسوشی میگی جینکو ؟ یه پوزخند زد و گفت : چون مثل ببر و گربه فقط چنگ میزنه ! به زور تونستم جلو خندمو بگیرم سری تکون دادم از اتسوشی خداحافظی کردم و رفتم پایین حالا که اینطوره راحت میتونم تو مدرسه حال و روز اتسوشی رو چک کنم !
از زبان چویا
خیلی وقت بود دازای رفته بود نگرانش بودم و دور اتاقش دور میزدم تا بالاخره اومد با اخم نگاهش کردم و گفتم : تاحالا کجا بودی ؟ متعجب نگلم کردو گفت : باید ازت اجازه بگیرم وقتی میخوام برم بیرون ؟ با همون اخم ادامه دادم : نمیگی ادم نگرا- هیچی ولش کن ! اروم خندید و گفت : نگرانم بودی مگه نه چویا ؟ اخمامو باز کردم و با یه قیافه متعجب گفتم : کی ؟ من ؟معلومه که نه احمق ! از اینکه اومده خیالم راحت شد در اتاقشو باز کردم و خواستم برم که دستمو گرفت و گفت : یکم صبر کن کار خاصی نمیکنم باهات ولی فقط یکم صبر کن و بهم ارامش بده ! به سمت اتاقش برگشتم و با حالت متعجب نگاش کردم . اروم لبخند زد و