در حال بارگذاری ویدیو ...

یه خاطره از بیکاری -__- داستان پت و مت

۱۶ نظر گزارش تخلف
...Simple & only
...Simple & only

این خاطره راجب قبل و بعد زلزله اس با اجازه ی شما درمورد دوتا پت و مت
میخوایم با پت و مت اشنا بشیم پت امیر علی (داداشم ) مت محمد ( پسر عمه ام )
قبل زلزله امیرعلی سردش بود چسبید به رادیاتور محمد گرمش بود پنجره رو باز کرد
تازه امرعلی تعجب کرده بود چرا گرمش نمیشه محمد هم میگفت چرا هنوز گرمشه اصلا پت و مت به این قشنگی ندیده بودم -____- بعد زلزله من و داداشم و مامان و بابام و عمه ام و پسر عمه و شوهر عمه ام دور هم جمع شدیم تو خونه . عمه ام گفت واییی خدا من دلم میخواد بغل شوهرم بمیرم . بابام که سرش تو گوشیش بود . مامانم خیلی نگران بود . شوهر عمه ام گفت بیخیال بابا یه زلزله اومد رفت. الکی شلوغش کردید بگیرید بخوابید . خودش بالشت گذاشت زمین خوابید در عرض چند دقیقه خوابش برد تازه خور و پف هم کرد -___- داداشم گفت تعداد چارچوب در خیلی کمه چجوری باید پناه بگیریم چند نفر باید بمیرن شرمنده . محمد گفت اشکال نداره من اون پایین میشینم تو اون بالا وایسا . همونجا خودم زدم تو سرم گفتم محمد واقعا چجوری کنکور قبول شدی
من نمیدونم داداش خنگم چجوری میخواد قبول بشه -______- تو این موقعیت به چه چیزایی فکر میکنه دلم میخواست با تبر بزنم تو سرش

نظرات (۱۶)

Loading...

توضیحات

یه خاطره از بیکاری -__- داستان پت و مت

۱۴ لایک
۱۶ نظر

این خاطره راجب قبل و بعد زلزله اس با اجازه ی شما درمورد دوتا پت و مت
میخوایم با پت و مت اشنا بشیم پت امیر علی (داداشم ) مت محمد ( پسر عمه ام )
قبل زلزله امیرعلی سردش بود چسبید به رادیاتور محمد گرمش بود پنجره رو باز کرد
تازه امرعلی تعجب کرده بود چرا گرمش نمیشه محمد هم میگفت چرا هنوز گرمشه اصلا پت و مت به این قشنگی ندیده بودم -____- بعد زلزله من و داداشم و مامان و بابام و عمه ام و پسر عمه و شوهر عمه ام دور هم جمع شدیم تو خونه . عمه ام گفت واییی خدا من دلم میخواد بغل شوهرم بمیرم . بابام که سرش تو گوشیش بود . مامانم خیلی نگران بود . شوهر عمه ام گفت بیخیال بابا یه زلزله اومد رفت. الکی شلوغش کردید بگیرید بخوابید . خودش بالشت گذاشت زمین خوابید در عرض چند دقیقه خوابش برد تازه خور و پف هم کرد -___- داداشم گفت تعداد چارچوب در خیلی کمه چجوری باید پناه بگیریم چند نفر باید بمیرن شرمنده . محمد گفت اشکال نداره من اون پایین میشینم تو اون بالا وایسا . همونجا خودم زدم تو سرم گفتم محمد واقعا چجوری کنکور قبول شدی
من نمیدونم داداش خنگم چجوری میخواد قبول بشه -______- تو این موقعیت به چه چیزایی فکر میکنه دلم میخواست با تبر بزنم تو سرش