قسمت7 رمان گذشته زیباست(رمان انیمه ای)
ساناکو:خیلی عجیبه..من باید برم دنبالشون!اگه من از اینجا برم ممکنه افراد شورشی راحت وارد بشن..چیشش عجب دردسریییییییی
نزدیک 1 ساعت بعد مراسم شروع شده بود ولی آتسو و شون هنوز نیومده بودن!خیلی عجیبه
داخل قصر توی مراسم:
کاتسو:چرا پرنسس هنوز نیومدن؟هوا داره تاریک می شه
تاکائو:دارن میان نگران نباش
میتسوکی:اومدیم
هیکاری:تاکائو!توموکی!من برگشتم^^
توموکی:یه جور می کنی انگار 1 ساله مارو ندیدی-_-
تاکائو:توموکی اون بخاطر مسائل قصر مجبور شده بود یه ماه بره بعد درست نیستاین طوری حرف بزنی-_-
هیکاری:آره درسته کوتومی-_-
توموکی:صد بار گفتم لااقل اسم منو درست بگو!توموکی!
هیکاری: هنوز بچه ای باکا-.-
میتسوکی:باید بریم توی سالن اصلی وقت تاج گذاریه
توموکی: آره راس می گی
(وارد سالن می شن)
(بعد سه قرن هنوز این مراسم تاج گذاری ادامه پیدا می کنه و زمانیه که تاج باید رو سر ولیعهد بذارن*)
(صدای جیغ میاد)
ساناکو:صدا از توی قصر اومد!
آتسوکی:ساناکووو
ساناکو:چه اتفاقی داره تو قصر میفته؟؟
توی قصر:
کاتسو:چیش بالاخره کار خودشو کرد!میتسوکی کمک کن باید ولیعهد و...(یکی حمله می کنه و کاتسو سریع جا خالی می ده)چیش مزاحما!(شمشیرشو فرو می کنه تو قلبش)...میتسوکی ببرشون داخل سالن سلطنتی..مواظبشون باش!
میتسوکی:باکا خودم می دونم!(رو به هیکاری ..ولیعهد و تاکائو)باید سریع بریم
توموکی(ولیعهد): مانباید کمک کنیم؟
میتسوکی:عقلتونو از دست دادین؟اگه اتفاقی براتون بیفته کشور نابود می شه!باید هرچه سریع تر بریم!
تاکائو:شما ها برین من اینجا به کاتسو کمک می کنم!بدوین تا دیرنشده
(اینا دارن می جنگن)
طرف ساناکو:چه اتفاقی داره میفته؟
آتسوکی:بازم شورشیا!
( بهشون دارن حمله می کنن!)( تصور کنین این چیزا رو:|)
ساناکو:کی پشت این قضیس؟من فرد مشکوکی رو ندیدم!
آتسوکی:راستش..ساناکو..قضیه زیر سر شون..
شون:خواهربرادر هر دو تو کارام فوضولی کردین^^نمی خواستم بکشمتون ولی می دونین چاره ای ندارم^^
ساناکو:شون؟؟امکان نداره!
شون:خیلی ساده ای(من امروز همش مثل پارازیتم:| می خوام شرح حال کنم!ساناکو تو شک و شون با یه حرکت سریع بهش حمله می کنه آتسوکی سریع میاد جلو)
آتسوکی(همین طور که جلوی ضربه ی شون رو گرفته):عمرا..بذارم
از زبان ساناکو:احساس کردم یهو یه چیز خورد توسرم..وآخرین چیزی که دیدم خونی بود که از سرم میومدوآتسو و شون در حال جنگ بودن
نظرات (۲۶)