در حال بارگذاری ویدیو ...

بخندیم و شاد باشیم (قسمت دوم)

۱۵ نظر گزارش تخلف
❤Zahra Bloom❤
❤Zahra Bloom❤

1-خاصیت ناخن های بلند برای همسر داری
مردی به همسرش گفت:خانم ناخن داری؟
عیالش جواب داد:آره اتفاقا دو ماه است که ناخونامو بلند کردم.
مرد گفت:پس از امروز روزی سه مرتبه باید پشت منو بخوارونی.

2-خاصیت هوای آزاد
چه جوری تو اینقدر جوان موندی؟
راستشو بخواهی،من بیشتر عمرمو توی هوای آزاد گزروندم.وقتی با زنم میخواستم ازدواج کنم،با هم قرار گزاشتیم که هر وقت من عصبانی هستم،اون ساکت بمونه و هر وقت او عصبانی باشه،من از خونه برم بیرون توی هوای آزاد.

3-خاطره نویسی
نویسنده ای به دوستش گفت:هیچ میدانی که من مدتی است شروع به نوشتن خاطراتم کرده ام؟
دوستش با شنیدن این حرف،لبخندی زد و گفت:خیلی خب،آیا به جایی که من 10000 تومان به تو قرض داده بودم رسیده ای؟

4-خاطرهٔ خوش
زن:راستی یادت میاد اولین باری که از من خواستگاری کردی،قبول نکردم.
مرد:آره،هرگز اون خاطرهٔ خوش را فراموش نمی کنم!

5-خاموش کردن آتش
مردی را که سر تا پا سوخته بود به اورژانس رساندند.
دکتر از همراهان او پرسید؛این دوست شما در آتش سوخته،پس چرا استخوانهایش شکسته؟
یکی از دوستانش گفت:آقای دکتر این بدبخت آتش گرفته بود و ما ناچار شدیم اونو بخوابانیم روی زمین و با بیل خاک بریزیم روش و چون خاموش نمیشد،مجبور بودیم با بیل بکوبیم روی خاک ها!

(جمع آوری شده توسط خودم)

نظرات (۱۵)

Loading...

توضیحات

بخندیم و شاد باشیم (قسمت دوم)

۱۷ لایک
۱۵ نظر

1-خاصیت ناخن های بلند برای همسر داری
مردی به همسرش گفت:خانم ناخن داری؟
عیالش جواب داد:آره اتفاقا دو ماه است که ناخونامو بلند کردم.
مرد گفت:پس از امروز روزی سه مرتبه باید پشت منو بخوارونی.

2-خاصیت هوای آزاد
چه جوری تو اینقدر جوان موندی؟
راستشو بخواهی،من بیشتر عمرمو توی هوای آزاد گزروندم.وقتی با زنم میخواستم ازدواج کنم،با هم قرار گزاشتیم که هر وقت من عصبانی هستم،اون ساکت بمونه و هر وقت او عصبانی باشه،من از خونه برم بیرون توی هوای آزاد.

3-خاطره نویسی
نویسنده ای به دوستش گفت:هیچ میدانی که من مدتی است شروع به نوشتن خاطراتم کرده ام؟
دوستش با شنیدن این حرف،لبخندی زد و گفت:خیلی خب،آیا به جایی که من 10000 تومان به تو قرض داده بودم رسیده ای؟

4-خاطرهٔ خوش
زن:راستی یادت میاد اولین باری که از من خواستگاری کردی،قبول نکردم.
مرد:آره،هرگز اون خاطرهٔ خوش را فراموش نمی کنم!

5-خاموش کردن آتش
مردی را که سر تا پا سوخته بود به اورژانس رساندند.
دکتر از همراهان او پرسید؛این دوست شما در آتش سوخته،پس چرا استخوانهایش شکسته؟
یکی از دوستانش گفت:آقای دکتر این بدبخت آتش گرفته بود و ما ناچار شدیم اونو بخوابانیم روی زمین و با بیل خاک بریزیم روش و چون خاموش نمیشد،مجبور بودیم با بیل بکوبیم روی خاک ها!

(جمع آوری شده توسط خودم)