دیشب با استرس خوابیدم هیچی درس نخونده بودم صبم با استرسو عجله بلند شدم لباسامو پوشیدم نشستم فقط یه درسو نگاه کردم ...
رفتم مدرسه 10 دقیقه به امتحان بود همه جا خیلی خلوت بود رفت سمت در بدون اینکه بابا مدرسرو نگا کنم گفت کجا؟ منم با خودم گفتم وای خدا این دوباره گیر میخواد بده که زود بیام منم دی شده گفت امتحان مگه دارید (وای خدا الان وقت شوخیه آخه؟)گفتم آره گفت ندارید باور نمیکنی تو مدرسرو نگا کن نگا کردم دیدم کلا خاموشه چراغا(از پنجره ها معلوم بود)و در راهرو بستس (وای خدایا نه اسکل شدم گگگگگگگگ)خلاصه آقاهه کلی بهم خندید منم مثل...یا برگشتم خونه
نظرات (۷۳)