در حال بارگذاری ویدیو ...

رمان «من و داداشیم» پارت ۴۶

۵ نظر گزارش تخلف
_Pishi_
_Pishi_

-(یاسی)خب اگه راضی نیستی آرامو با خودم میبرم..
-(آراد)راضیم حالا نمیخواد به خودت بگیری..آرام بدون من جایی نمیره..
-(یاسی)شوهر زلیل بدبخت..
+به تو هم میرسه جیغ‌جیغو..
-(یاسی)نمیرسه..
+چرا؟
-(یاسی)حس توضیح ندارم بعدا میگم..
دیگه چیزی نگفتیم..نیم ساعتی تو راه بودیم..سر خاک مامانم نشستم..گلی که آراد گرفته بودو گذاشتم جلوم..فاتحه میفرستادم و گلارو پر پر میکردم..دیگه نمیتونستم جلوی اشکامو بگیرم..بغضمو آزاد کردم..اشکام ریخت رو گونه هام..حدودا ده سال میگذشت ولی هربار که میومدم سر خاکش نمیتونستم جلو اشکامو بگیرم..سرمو گذاشتم رو سنگ قبرش..آراد خواست مخالفتی کنه که یاسی نزاشت..چیه؟؟دلم برا مامانم تنگ شده خب..مامانی ببین عروس شدم..ببین پسرت دادماد شد..مامانی جات خیلی خالیه..میبینی دختر و پسرتو؟..آراد اومد کنارم نشست..از روی سنگ بلندم کرد..سرمو گذاشت رو شونش..کنار گوشم آروم گفت-نمیتونم اینجوری ببینمت..قبول دل تنگ مامانتی ولی دلیل نمیشه اینجوری تو این سرما رو سنگ سرد بخوابی..منم دلم براش تنگه اون برام جای مادرمه..پاشو خانومی پاشو بریم خونه..بازم میارمت...
یاسی رو زمین نشست و با حالت خاصی گفت-از این کارا جلو من نکنین حسودیم میشه خو..
خودمو از بغل آراد جدا کردم..بلند شدم رفتم جلو یاسی نشستم..سرشو گذاشتم رو شونم و بغلش کردم..
+یاسی حسود خودمی..
آراد بلند شد و هم زمان با تکون دادن لباسش گفت-پاشو بریم حسود خانوم..
-(یاسی)حالا که نوبت من شد بریم؟!
-(آراد)پاشو بریم خونه هرچقدر خواستین همدیگه رو بغل کنین..
-(یاسی)آرام؟!!
یاسی اهل بغل و لوس کردن و این چیزا نبود مگر وقتی که حالش خراب بود..مگه چی شده بود؟؟رو به آراد گفتم+تا تو ماشینو روشن کنی ما اومدیم..
آراد رفت..سر یاسی رو بوسیدم..موهاشو نوازش کردم..خواستم چیزی بگم که یاسی گفت-هیچی نگو..یچیزی تو گلومه که منتظر یه تشره تا منفجر بشه..بعدا همچیو ‌بهت میگم..
+باشه چیزی نمیگم..
⬇نظرات⬇

نظرات (۵)

Loading...

توضیحات

رمان «من و داداشیم» پارت ۴۶

۱۰ لایک
۵ نظر

-(یاسی)خب اگه راضی نیستی آرامو با خودم میبرم..
-(آراد)راضیم حالا نمیخواد به خودت بگیری..آرام بدون من جایی نمیره..
-(یاسی)شوهر زلیل بدبخت..
+به تو هم میرسه جیغ‌جیغو..
-(یاسی)نمیرسه..
+چرا؟
-(یاسی)حس توضیح ندارم بعدا میگم..
دیگه چیزی نگفتیم..نیم ساعتی تو راه بودیم..سر خاک مامانم نشستم..گلی که آراد گرفته بودو گذاشتم جلوم..فاتحه میفرستادم و گلارو پر پر میکردم..دیگه نمیتونستم جلوی اشکامو بگیرم..بغضمو آزاد کردم..اشکام ریخت رو گونه هام..حدودا ده سال میگذشت ولی هربار که میومدم سر خاکش نمیتونستم جلو اشکامو بگیرم..سرمو گذاشتم رو سنگ قبرش..آراد خواست مخالفتی کنه که یاسی نزاشت..چیه؟؟دلم برا مامانم تنگ شده خب..مامانی ببین عروس شدم..ببین پسرت دادماد شد..مامانی جات خیلی خالیه..میبینی دختر و پسرتو؟..آراد اومد کنارم نشست..از روی سنگ بلندم کرد..سرمو گذاشت رو شونش..کنار گوشم آروم گفت-نمیتونم اینجوری ببینمت..قبول دل تنگ مامانتی ولی دلیل نمیشه اینجوری تو این سرما رو سنگ سرد بخوابی..منم دلم براش تنگه اون برام جای مادرمه..پاشو خانومی پاشو بریم خونه..بازم میارمت...
یاسی رو زمین نشست و با حالت خاصی گفت-از این کارا جلو من نکنین حسودیم میشه خو..
خودمو از بغل آراد جدا کردم..بلند شدم رفتم جلو یاسی نشستم..سرشو گذاشتم رو شونم و بغلش کردم..
+یاسی حسود خودمی..
آراد بلند شد و هم زمان با تکون دادن لباسش گفت-پاشو بریم حسود خانوم..
-(یاسی)حالا که نوبت من شد بریم؟!
-(آراد)پاشو بریم خونه هرچقدر خواستین همدیگه رو بغل کنین..
-(یاسی)آرام؟!!
یاسی اهل بغل و لوس کردن و این چیزا نبود مگر وقتی که حالش خراب بود..مگه چی شده بود؟؟رو به آراد گفتم+تا تو ماشینو روشن کنی ما اومدیم..
آراد رفت..سر یاسی رو بوسیدم..موهاشو نوازش کردم..خواستم چیزی بگم که یاسی گفت-هیچی نگو..یچیزی تو گلومه که منتظر یه تشره تا منفجر بشه..بعدا همچیو ‌بهت میگم..
+باشه چیزی نمیگم..
⬇نظرات⬇