پارت یک فیک dark morning بخش اول
"هانا"
با احساس سوزشی روی زانوم و صدای رو مخ آلارم از خواب پاشدم. من تیر بخورم چی میشه حالا خوبه پام ساییده شده. صدای گوشی رو بریدم و رفتم حاضر بشم برم سر کار. قرار بود پرونده جدیدی برام بیاد پس میشه گفت تقریبا هیجان زده بودم. طبق گفته سرهنگ چوی این پرونده کار هر کسی نیست و برای تواناییایی که من دارم این پرونده رو به من میدن! باید سعی کنم مغرور نشم. آماده شدم و رفتم سمت پارکینگ و ماشین رو روشن کردم و حرکت کردم. توی راه ماشین نوک مدادیی رو میدیدم که داشت تعقیبم میکرد، برای همین چندباری مسیرمو عوض کردم تا بالاخره فهمیدم کسی نیست. کمی خل شدم و فاز برم داشته:/.(توی مغز من اسنپ نوک مدادی اومدXD-_-)بعد یه موش و گربه بازی حسابی بالاخره رسیدم و به سمت دفترم رفتم. توی مسیرم سربازا و سروانای زیادی بهم ادای احترام کردن. راستش زیاد از این رفتارشون خوشم نمیاد. حس غریب بودن بهم دست میده. منی که بیست و پنج سال بیشتر ندارم توی درجه سرگردم و بزرگ تر از خودم بهم ادای احترام میکنن. به قول مامانم خیلی زود بزرگ شدم...
سرباز جئون: سرگرد پارک اجازه هست بیام داخل؟
با صدای سرباز جئون از افکارم بیرون اومدم.
هانا: بیا تو.
ادای احترامی کرد و گفت: سرهنگ چوی گفتن سریع برین دفترشون و گفتن اینو براتون بیارم که امضا کنین. و اینکه یک سرباز جدید فردا منتقل میشه اینجا، جانگ هوسوک.
هانا: واییی یه سرباز دیگه... چی هستش کاغذا؟
سرباز جئون: برای پرونده جدید یه سرگرد دیگه میخواد بیاد باهاتون همکاری کنه لازم به امضای شما هم هست.
برگه رو روی میزم گذاشت. سرگرد کیم سوکجین! با پنج سال سابقه کار. بیست و نه ساله... امضاش کردم و تحویل سرباز جئون دادم...
"تهیونگ"
یونگی سعی در هک کردن کامپیوتر سرگردی که پروندمونو میخاستن بدن بهش بود و منم روی میز نشسته بودم. نامجون گفته بود اگه بتونیم کاری کنیم ردی از باندمون پیدا نکنن یه عمر زندگیمونو...
نظرات (۱۰)