در حال بارگذاری ویدیو ...

152

۴ نظر
گزارش تخلف
K.R.R.A...SHiN
K.R.R.A...SHiN

لیدالیا
توی چند دقیقه ی کوتاه همه ی دختر ها به غیر از یوریپه و میکو ظاهر شدن از این سرعت تعجب کردم شین و کارلا هم کنار دایره ایستاده بودن و معلوم بود از این سرعت شگفت زده شده بودن قیافه ی کارلا جوری بود که انگار داره به چیزی فکر میکنه شین رو میکنه به کارلا و میگه: نظرت چیه نی سان!؟... کارلا جوابش رو تو چند کلمه کوتاه میده: مشکوکه...راه هرو ببند...دارن میان اینجا... تعجب میکنم... کیا دارن میان!؟ کودوم راه ها!؟ چی از این تغییر سریع فهمید کاشکی میتونستم ذهنشو بخونم! به شین نگاه میکنم اونم قیافش جوری بود که انگار از اول به همون چیزی که کارلا فکر میکرد فکر میکرده بی درنگ روی سقف خونه پرید و به سرعت جوری که با چشم به زور تونستم ببینمش بیرون دیوار ها پرید و از اونجا دور شد گیج بودم نمیدونستم چه خبره حتی نمیدونستم چه بلایی قراره سرم بیاد به اسمون نگاه میکنم تیره بود هیچ ستازه ای دیده نمیشد فقط نور ماه بود که رو سرم می افتاد...خورشید کی غروب کرد!؟ چند ساعت گذشته!؟ بقیه حالشون خوبه!؟ الان دارن چیکار میکنن!؟...
یوریپه
نزدیک چند ساعت بود که داشتیم راه میرفتیم روکی گفته بود حالا که تعداد افراد درون حلقه نزدیک به مقدار تکمیله میشه نشونه های کوچیکی از راه رو پیدا کرد فکر کنم همه ی اون خوناشام ها کمو بیش حسش میکردن... و این یعنی که ما داریم سمت دوستامون حرکت میکنیم...اما چی میشه اگه راه رو اشتباه بریم!؟...

نظرات (۴)

Loading...

توضیحات

152

۱۵ لایک
۴ نظر

لیدالیا
توی چند دقیقه ی کوتاه همه ی دختر ها به غیر از یوریپه و میکو ظاهر شدن از این سرعت تعجب کردم شین و کارلا هم کنار دایره ایستاده بودن و معلوم بود از این سرعت شگفت زده شده بودن قیافه ی کارلا جوری بود که انگار داره به چیزی فکر میکنه شین رو میکنه به کارلا و میگه: نظرت چیه نی سان!؟... کارلا جوابش رو تو چند کلمه کوتاه میده: مشکوکه...راه هرو ببند...دارن میان اینجا... تعجب میکنم... کیا دارن میان!؟ کودوم راه ها!؟ چی از این تغییر سریع فهمید کاشکی میتونستم ذهنشو بخونم! به شین نگاه میکنم اونم قیافش جوری بود که انگار از اول به همون چیزی که کارلا فکر میکرد فکر میکرده بی درنگ روی سقف خونه پرید و به سرعت جوری که با چشم به زور تونستم ببینمش بیرون دیوار ها پرید و از اونجا دور شد گیج بودم نمیدونستم چه خبره حتی نمیدونستم چه بلایی قراره سرم بیاد به اسمون نگاه میکنم تیره بود هیچ ستازه ای دیده نمیشد فقط نور ماه بود که رو سرم می افتاد...خورشید کی غروب کرد!؟ چند ساعت گذشته!؟ بقیه حالشون خوبه!؟ الان دارن چیکار میکنن!؟...
یوریپه
نزدیک چند ساعت بود که داشتیم راه میرفتیم روکی گفته بود حالا که تعداد افراد درون حلقه نزدیک به مقدار تکمیله میشه نشونه های کوچیکی از راه رو پیدا کرد فکر کنم همه ی اون خوناشام ها کمو بیش حسش میکردن... و این یعنی که ما داریم سمت دوستامون حرکت میکنیم...اما چی میشه اگه راه رو اشتباه بریم!؟...