در حال بارگذاری ویدیو ...

رمان اکشن:پارت1صفحه2

۰ نظر گزارش تخلف
boy.r.b  نظر یاد شما نره
boy.r.b نظر یاد شما نره

به سمت هلن که پشت پرده قرمز محل پرو لباس ایستاده بود برگشتم و گفتم:
- باشه باشه! دارم میام برو دیگه.
وقتی هلن از اونجا رفت لباس رو پوشیدم با یک کفش پاشنهبلند ساقدار تا زانو. روبه روی آینه نشستم درحالی که امواج
نگرانی در چشمانم پرتالطم بود. دستی به موهای طالییام کشیدم و به پشت فرستادم. خط چشم را برداشتم و خطی به زیبایی بال
پرستو کشیدم؛ سایه صورتی تیره رو برداشتم و با قلم مخصوص پلک چشمهایم را مانند بال پروانه نقاشی کشیدم؛ یک رژلب
بنفش؛ ریملی کشیدم که مژه هام دوبرابر شد و پنکیک.
بعد از آرایش موهای طالییام را با بابلیس فر کردم و مانند آبشار روی شونههایم رها کردم. بلند شدم و با صدای تق تق کفشم
روی صحنه رفتم.
آهنگ Wolves از Gomez Selena را خواندم.
تو دو تا چشمات، یک آبی تیرهی مات
یکی برای عاشقی مردن و یکی برای گم کردن
یک فرق شیرین، یک حقیقت سنگین
مجبورم نکن به انتخاب
دلم حس اون شبهای تابستانیمان را میخواد
دلتنگ یک احساس و تنها با ستارههای آسمان، آزاد...
در حال خواندن بودم و تمام حواسم به جمعیت بود در حال جستوجوی یک شخص آشنا! نشانه ای از خانواده...
عالی بود! مدیر دانشگاه میکروفون رو گرفت و روی صحنه آمد، دستش را به پشتم زد و گفت:
- بسیار زیبا بود! اینطور نیست دانشجوها؟!
همه تشویق کردن.
- عالی

نظرات

نماد کانال
نظری برای نمایش وجود ندارد.

توضیحات

رمان اکشن:پارت1صفحه2

۴ لایک
۰ نظر

به سمت هلن که پشت پرده قرمز محل پرو لباس ایستاده بود برگشتم و گفتم:
- باشه باشه! دارم میام برو دیگه.
وقتی هلن از اونجا رفت لباس رو پوشیدم با یک کفش پاشنهبلند ساقدار تا زانو. روبه روی آینه نشستم درحالی که امواج
نگرانی در چشمانم پرتالطم بود. دستی به موهای طالییام کشیدم و به پشت فرستادم. خط چشم را برداشتم و خطی به زیبایی بال
پرستو کشیدم؛ سایه صورتی تیره رو برداشتم و با قلم مخصوص پلک چشمهایم را مانند بال پروانه نقاشی کشیدم؛ یک رژلب
بنفش؛ ریملی کشیدم که مژه هام دوبرابر شد و پنکیک.
بعد از آرایش موهای طالییام را با بابلیس فر کردم و مانند آبشار روی شونههایم رها کردم. بلند شدم و با صدای تق تق کفشم
روی صحنه رفتم.
آهنگ Wolves از Gomez Selena را خواندم.
تو دو تا چشمات، یک آبی تیرهی مات
یکی برای عاشقی مردن و یکی برای گم کردن
یک فرق شیرین، یک حقیقت سنگین
مجبورم نکن به انتخاب
دلم حس اون شبهای تابستانیمان را میخواد
دلتنگ یک احساس و تنها با ستارههای آسمان، آزاد...
در حال خواندن بودم و تمام حواسم به جمعیت بود در حال جستوجوی یک شخص آشنا! نشانه ای از خانواده...
عالی بود! مدیر دانشگاه میکروفون رو گرفت و روی صحنه آمد، دستش را به پشتم زد و گفت:
- بسیار زیبا بود! اینطور نیست دانشجوها؟!
همه تشویق کردن.
- عالی