پارت ششم کنارم باش
فقط دو پارت دیگه مونده^^بعد شاید برم سراغ اکسو
ته ته دستمو گرفتو منو کشوند تو حیاط
-نباید بزاری اینطوری باهات رفتار کنه من...راستش....نگرانتم
-خب...نه چیزیم نیست فقط نمیخواستم روز اول مدرسه اینطوری باشه
بهم لبخند زد رفتم و سرمو شستم ب هزار بدبختی زنگ کلاس خورد معلم تاخیر داشت و کوکی اومد سمتم: کوکی: نمیدونم چی بگم...
من: لازم نیست چیزی بگی تو مثل برادر من هستی و من هیچ از تو دلسرد نشدم
الیزا اومد سمتم: بوی ماهی میدی!!!!!!!!
من-: واقعا؟ چ خوب! حد اقل مثل تو بوی شیر گندیده نمیدم الیزا از جلو چشمام دور شو
- هع من ....من......
بعد دستشو اوورد بالا ک بزنه تو گوشم
ته ته سریع جولوشو گرفت : حق نداری به کسی ک تو قلبمه صدمه بزنی...میفهمی که؟
کل وجودم سرد شد و صورتم قرررررمز شد
آروم نشستم
الیزا: چی؟ چی میگی؟ هع رزی تو قلب توعع؟
بچه ها زمزمه میکردن: دوست پسرشع؟ قرار میزان؟ همین روز اول؟ عجب دختره باحالیه! الیزا رو خورد کرد دلم خونم شد
.
.
معلم وارد کلاس شد
الیزا: آهاااای دستمو ول کن
ته ته : آره نمیخوام بیشتر از این پرو بشی
نماینده کلاس: برای همتون ی نمره منفی میزارم!!!!
زنگ آخر خورد و با کوکی پیاده ب سمت خونه رفتیم خیلی خسته بودم لباس هامو دادم خانوم جانگ بشوره کوکی اومد پیشم: رزی....راستش قرار شده من یک مدت برم اروپا پیش بابام
- اوه...باشه کی میری؟
- امروز بهم زنگ زدن یک هفته دیگه دارم میرم ولی قبلش میخوام اینو بهت بدم
یک جعبه کوچک بود و توش یک گردنبند زیبا تر
باورم نمیشد چرا این کار رو کرد...
نظرات (۱۸)