نجابت من پارت 63

۰ نظر
گزارش تخلف
دنیاسینگ گرور
دنیاسینگ گرور

به اینجای نامه که رسیدم رو کردم به سمت اتنا و گفتم :من هیچ وقت نمیخوام ببینمت هیچ وقت
همون روز اتنا برای همیشه از خاندان احمدی طرد شد .فردای اونروز مادرش جنازه ی اتنا رو توی اتاقش پیدا کرد .خود کشی کرده بود .سیانور خورده بود .اتنا تاوان همه ی کاراشو دید تاوان همه چیزو
چند روز بعد اتفاقه دیگه ای این خانوادرو لرزوند یه روز مرجان برگشت اون برگشتو همه چیز رو گفت /اون گفت که تموم این مدت حافظش رو ازدست داده بود و پیش به مرد پیر زندگی میکرد وبه اون مرد کمک میکرد .وقتی که اون مرد وارد خونه شد خاله با دیدنش کاملا تعجب کرده بود چرا که اون مرد دایی مرجان بود که تو جنگ مفقودالاثر شده بود
بعد بازگشت مرجان به خونه همه چیز بهم ریخت مریم دختر اروم من .تبدیل به یه دختر پرخاشگر شده بود با همون سن کمش خیلی پرخاش میکرد و کلا تعادلش رو ازدوست داده بود .
با هزار بدبختی تونستیم مساعل رو برای مریم تو ضیح بدیم و کاری کنیم که مریم مرجان رو مادر خودش بدونه بالاخره هم موفق شدیم.کاوه براش سخت بود این که دوباره بخواد با مرجان زندگی کنه .اون با هزار بدبختی مرجان رو فراموش کرده بود وحالا مرجان دوباره برگشته بود اما به هرحال مرجان و کاوه زندگیشون رو از سر گرفتند .
منو کارن هم شروع به مقدمات ازدواجمون کردیم پدر با این که باتصمیمم مخالف بود اما به خواستم احترام گذاشت وکارن رو پذیرفت .منم بالاخره با کارن ازدواج کردم و یه زندگی زیبا رو داریم در کنار هم تجربه میکنیم .
روز عروسیمون واقعا یه روز خاطره انگیز و زیبا بود .از ارایشگاه که اومدم کارن با یه کت شلوار طوسی با دسته گله رز قرمز و سفید جلوی ارایشگاه وایساده بود .بادستورای فیلمبردار وارد ماشین شدیم و رفتیم باغ و کلی عکس گرفتیم .

نظرات

نماد کانال
نظری برای نمایش وجود ندارد.

توضیحات

نجابت من پارت 63

۳ لایک
۰ نظر

به اینجای نامه که رسیدم رو کردم به سمت اتنا و گفتم :من هیچ وقت نمیخوام ببینمت هیچ وقت
همون روز اتنا برای همیشه از خاندان احمدی طرد شد .فردای اونروز مادرش جنازه ی اتنا رو توی اتاقش پیدا کرد .خود کشی کرده بود .سیانور خورده بود .اتنا تاوان همه ی کاراشو دید تاوان همه چیزو
چند روز بعد اتفاقه دیگه ای این خانوادرو لرزوند یه روز مرجان برگشت اون برگشتو همه چیز رو گفت /اون گفت که تموم این مدت حافظش رو ازدست داده بود و پیش به مرد پیر زندگی میکرد وبه اون مرد کمک میکرد .وقتی که اون مرد وارد خونه شد خاله با دیدنش کاملا تعجب کرده بود چرا که اون مرد دایی مرجان بود که تو جنگ مفقودالاثر شده بود
بعد بازگشت مرجان به خونه همه چیز بهم ریخت مریم دختر اروم من .تبدیل به یه دختر پرخاشگر شده بود با همون سن کمش خیلی پرخاش میکرد و کلا تعادلش رو ازدوست داده بود .
با هزار بدبختی تونستیم مساعل رو برای مریم تو ضیح بدیم و کاری کنیم که مریم مرجان رو مادر خودش بدونه بالاخره هم موفق شدیم.کاوه براش سخت بود این که دوباره بخواد با مرجان زندگی کنه .اون با هزار بدبختی مرجان رو فراموش کرده بود وحالا مرجان دوباره برگشته بود اما به هرحال مرجان و کاوه زندگیشون رو از سر گرفتند .
منو کارن هم شروع به مقدمات ازدواجمون کردیم پدر با این که باتصمیمم مخالف بود اما به خواستم احترام گذاشت وکارن رو پذیرفت .منم بالاخره با کارن ازدواج کردم و یه زندگی زیبا رو داریم در کنار هم تجربه میکنیم .
روز عروسیمون واقعا یه روز خاطره انگیز و زیبا بود .از ارایشگاه که اومدم کارن با یه کت شلوار طوسی با دسته گله رز قرمز و سفید جلوی ارایشگاه وایساده بود .بادستورای فیلمبردار وارد ماشین شدیم و رفتیم باغ و کلی عکس گرفتیم .