دو دیقه وقت بزار اینو بخون
دلم برای خودم میسوزه
چون با وجود اینکه سعی کردم آدم خوبهی داستان باشم اما همیشه آخرش بد تموم شده!
نمیدونم درستش چیه؟ نمیدونم حد وسط هر کاری کجاست؟ نمیدونم چطوری میشه خوب بود،
خوب ادامه داد و خوب به پایان رسوند...
راستش نابلدم. هنوز یاد نگرفتم نه به اون شوری شور که هر کی از راه میرسید میشد رفیق میشد همدم میشد آدم نه به این بینمکی که دیگه کسی و ندارم، نه دوست نه آشنا...
حالا من موندم و من و یه عالم حرف که بهتره زده نشه!
دلم برای خودم میسوزه
چون همیشه به خوبی فکر کردم و به بدی رسیدم...
و این یه درد بزرگ
برای آدمیه که جز خوبی چیزی نه خواسته و نه میخواد...
نظرات