در حال بارگذاری ویدیو ...

فیک+18چانیول پارت شش

۰ نظر گزارش تخلف
MehrrAra
MehrrAra

دیگ اخبارش رو هم دنبال نمیکنم.منم ازاون روز از خونه بیرون نرفتم..حتی کلاس هامم نمیرفتم.جواب تلفنارو نمیدم...در رو رو کسی باز نمیکنم.حتی میخاسم خدمت کارهارو اخراج کنم ولی دس من نبود اونا مطیع چان بودن. خدمتکار:اگ اینجوری ادامه بدین از پا در میاین...خیلی لاغرشدین.
من:-ب تو ربطی نداره...سرت ب کارت باشه طبق معمول غذارو نصفه کاره گذاشتم و رفتم تو اتاق تا ب زور بخابم.ساعت ها تو تخت قلت زدم...هیچ جوره خابم نمیبرد! افکار دیوونه کننده کل ذهنمو پر کرده بودن.همه فک میکنن من خیلی خوشبختم ولی من بدبخترین آدم روی کره زمینم.توفکر بودم ک بازشدن دراتاق توجهموجلب کرد.حوصله نداشتم هیچ حرکتی بکنم یا حرف بزنم.صداهای مبهم مث درآوردن لباس،احتیاج ب کنجکاوی بیشترنبود.بوی عطر چان بود.خیلی ازش دلگیر بودم اما بیشتراز اون دلتنگش بودم...ب روی خودم نیاوردم و خودمو ب خاب زدم.بعد چن دقیقه دراز کشید کنارم.انقد منتظر شدم تا مطمئن شم خابیده.آروم دساموحلقه کردم دورش...
وااایی خیلی دلم براش تنگ شده.دساموکردم لای موهای لختش،دلم میخاس خودمو بندازم روهیکلش و بخابم!!بامرور حرفای بدی ک بهم زده بود خاسم ازش دورشم ک مچ دسمو گرفتو گف:مچتو گرفتم هرچی سعی کردم دسمو از دسش بکشم بیرون نشد،خیلی از من قوی تربود.
من:ولم کن
چان:من کاریت نداشتم تو شروع کردی
من:من چیزیو با توشروع نمیکنم
چان:آره خب...لابد بقیه جامو گرفتن
من:ساکت باش دسمو ول کرد بلند شدم برم تو اتاق دیگه بخابم،سریع اومد جلومو گرفت وگف:کجا عزیزم؟بودی هنوز
من:برو کنار
چان:ی شب رویایی بسازیم هانی؟
خیلی عصبانی شدم.واقعا ک خیلی پرویی چانیول...دیگ تواین خونه نمیمونم ک بهم بی احترامی شه...من باتو ن تنها خوشبخت نیسم بلکه عذاب میکشم.
. چان:سر ی دعوای الکی ک این حرفا رو نمیزنن
من:کافیه حوصلتو ندارم
چان:زبونت هم ک دراز ترشده
من:خسته ام کردی...خسته
چان:ولی من اصلا امشب خسه نیسم،میخام جبران این چن وقته رو بکنیم حالا چ بخای چ نخای هیچ کاری نمیتونسم بکنم.خسته و داغون بودم..انقدر ضعیف شده بودم ک دیگ انرژی حرف زدن هم نداشتم.همونجا نشستم و حرف نزدم.اشک هام گونه هامو داغ کردن.چان ازاتاق رفت بیرون!منم همونجاا نقد گریه کردم ک خابم برد.صبح چشمامو با نوری ک تو صورتم میزد بازکردم.روتخت بودم!من کی اومدم روتخت؟!

نظرات

نماد کانال
نظری برای نمایش وجود ندارد.

توضیحات

فیک+18چانیول پارت شش

۵ لایک
۰ نظر

دیگ اخبارش رو هم دنبال نمیکنم.منم ازاون روز از خونه بیرون نرفتم..حتی کلاس هامم نمیرفتم.جواب تلفنارو نمیدم...در رو رو کسی باز نمیکنم.حتی میخاسم خدمت کارهارو اخراج کنم ولی دس من نبود اونا مطیع چان بودن. خدمتکار:اگ اینجوری ادامه بدین از پا در میاین...خیلی لاغرشدین.
من:-ب تو ربطی نداره...سرت ب کارت باشه طبق معمول غذارو نصفه کاره گذاشتم و رفتم تو اتاق تا ب زور بخابم.ساعت ها تو تخت قلت زدم...هیچ جوره خابم نمیبرد! افکار دیوونه کننده کل ذهنمو پر کرده بودن.همه فک میکنن من خیلی خوشبختم ولی من بدبخترین آدم روی کره زمینم.توفکر بودم ک بازشدن دراتاق توجهموجلب کرد.حوصله نداشتم هیچ حرکتی بکنم یا حرف بزنم.صداهای مبهم مث درآوردن لباس،احتیاج ب کنجکاوی بیشترنبود.بوی عطر چان بود.خیلی ازش دلگیر بودم اما بیشتراز اون دلتنگش بودم...ب روی خودم نیاوردم و خودمو ب خاب زدم.بعد چن دقیقه دراز کشید کنارم.انقد منتظر شدم تا مطمئن شم خابیده.آروم دساموحلقه کردم دورش...
وااایی خیلی دلم براش تنگ شده.دساموکردم لای موهای لختش،دلم میخاس خودمو بندازم روهیکلش و بخابم!!بامرور حرفای بدی ک بهم زده بود خاسم ازش دورشم ک مچ دسمو گرفتو گف:مچتو گرفتم هرچی سعی کردم دسمو از دسش بکشم بیرون نشد،خیلی از من قوی تربود.
من:ولم کن
چان:من کاریت نداشتم تو شروع کردی
من:من چیزیو با توشروع نمیکنم
چان:آره خب...لابد بقیه جامو گرفتن
من:ساکت باش دسمو ول کرد بلند شدم برم تو اتاق دیگه بخابم،سریع اومد جلومو گرفت وگف:کجا عزیزم؟بودی هنوز
من:برو کنار
چان:ی شب رویایی بسازیم هانی؟
خیلی عصبانی شدم.واقعا ک خیلی پرویی چانیول...دیگ تواین خونه نمیمونم ک بهم بی احترامی شه...من باتو ن تنها خوشبخت نیسم بلکه عذاب میکشم.
. چان:سر ی دعوای الکی ک این حرفا رو نمیزنن
من:کافیه حوصلتو ندارم
چان:زبونت هم ک دراز ترشده
من:خسته ام کردی...خسته
چان:ولی من اصلا امشب خسه نیسم،میخام جبران این چن وقته رو بکنیم حالا چ بخای چ نخای هیچ کاری نمیتونسم بکنم.خسته و داغون بودم..انقدر ضعیف شده بودم ک دیگ انرژی حرف زدن هم نداشتم.همونجا نشستم و حرف نزدم.اشک هام گونه هامو داغ کردن.چان ازاتاق رفت بیرون!منم همونجاا نقد گریه کردم ک خابم برد.صبح چشمامو با نوری ک تو صورتم میزد بازکردم.روتخت بودم!من کی اومدم روتخت؟!