کوک رو تصور کن جلد ۲
کوک رو تصور کن جلد ۲
به جنگل رسیدیم و چادر و این چیزا رو درست کردیم،دوستم سگش رو آورده و داره شیطونی میکنه و این و اون ور میره اون خیلی بامزست اما خیلی شیطون! وای نه نه نه نه نه نه نه نه نه نه نه نه نه!!!!!!!
اون توی جنگل گم شد!!!! باید برم دنبالش! دوستم به طرف دیگه رفت تا دنبالش بگرده منم به یه طرف دیگه. داشتم می دوییدم که گم شدم واای نه کاش نمیومد! حالا باید چیکار کنم؟!
نیم ساعت گذشته و من به تاریکی خوردم و همینطور دور خودم می چرخم. لعنت!!!! که یهو از پشت سرم یه صدا اومد برگشتم و نگاه کردم ولی هیشکی نبود.
با خودم گفتم : خب ولش کن حتما باد بوده. ولی دوباره یه صدا اومد دوباره نگاه کردم و دوتا چشمی که تو نور ماه برق میزد رو دیدم . اولش فک کردم سگ دوستمه کلی خوشحال شدم و رفتم نزدیک و صداش کردم : پاپی؟ ببینم تویی پاپی؟! اماااا نههه اون پاپی نبود اون یه گرگ!!!!!! سریع در رفتم ولی اون گرگ دنبالم اومد!
۵ دقیقه ای میشه که اون گرگ دنبالم اومده. وااای دارم خسته میشم ! دیگه نمی تونم نفس بکشم.
وای نه. خودم رو میندازم روی یه زمین دیگه برام مهم نیست چی بشه!!!!! دیگه نا ندارم. که دیگه صدای دوییدن گرگ رو دیگه نشنیدم ولی صدای نفس های یه آدم رو می شنیدم. برگشتم و نگاه کردم دیدم یه پسر قد بلند ، که چشم و موهاش خرمایی بود و نفس نفس میزد دیدم گفت : سلام اسم من جانگ کوک. منم گفتم اسم منم سویو.
ادامش رو توی این جلد ۳ بخونید.
نظرات (۴)