در حال بارگذاری ویدیو ...

داستان عشق من جوجه اردک زیبا قسمت ۱۳۶

۴ نظر گزارش تخلف
ronita
ronita

*به کفشهای پاتیناژ که پام بود نگاه کردم و گفتم: به نظر به پام بزرگ باشه
*ساکورا خندید و گفت:خیلی هم اندازه ست، نگران نباش نمیذارم بیوفتی،تکیه ات رو بده به من!
*ساکورا از پشت محکم گرفتم و گفت: فقط پاهاتو شُل نگیر بقیه اش با من،
*چند متری که روی یخ حرکت کردیم، از ترس چشمهامو بستم، ساکورا که سرعتشو بیشتر کرد دستامو روی چشمهام گذاشتم و گفتم: الان میوفتم،وایسا،
*ساکورا کمرمو محکمتر‌گرفت و گفت: چشمهاتو باز کن ناکا، محکم گرفتمت،‌هیچی نمیشه،
*خیلی آروم دستهامو از روی صورتم برداشتم و چشمهامو باز کردم
-s- چطوره؟!
- n- اوم، عالیه،
- s- خوبه، حالا خوشحالی؟!
- n- آ- آره!
*دستمو روی دستهاش گذاشتم،
که یهو گفت: الان با قلب من چکار داری، معلومه که احساسم همینیه که دارم، بهت نشون میدم.
* از خجالت دستمو برداشتم، که ساکورا خندید و‌گفت: معلومه چیزای جدیدی یادگرفتی،‌ ولی روی آدمهای عادی باید امتحانشون کنی!
- n- معذرت میخوام
- s- این حرفا رو بذار کنار, از امروزت لذت ببر
*دوباره دستمو روی دستش گذاشتم، اما اینبار کاری با احساسش نداشتم،ناواردتر لز اونی بودم که بهم پی نبره
،بعد از پاتیناژ با ساکورا به جایی رفتیم که درختهای کریسمس رو برای فروش گذاشته بودن،
از خستگی کناری نشستم و گفتم: با اینکه من حرکت زیادی نکردم ولی حسابی خسته شدم
ساکورا جلوم نشست و گفت: اوه، ناکا ببین داره برف میاد
*سرمو بالا کردم که به آسمون نگاه کنم، که دیدم
مقدار زیادی کف برف شادی روی سرو صورتم ریخت،
با دست صورتمو پاک کردم،
و با عصبانیت به ساکورا نگاه کردم که دیدم تمام قوطی برف شادی رو تو هوا پخش کرد
و قوطی رو همونجا گذاشت و دستمو گرفت و گفت:
پاشو، بریم شام بخوریم،زودباش
-n- هاجیمه گفت: شام بریم خونه
- s- آه،که اینطور،باشه پس بریم
*داخل خونه،هاجیمه حتی برام کیک تولد هم خریده بود، و بلافاصله تا منو دید بهم گفت: تولدت مبارک ،
*اول منو بغل کرد، بعد ساکورا رو بغل گرفت، و بهش خوشامد گفت،
فردا صبح با صدای درِ اتاقم بیدار شدم،
درو که باز کردم ساکورا رو دیدم
- s- میتونم بیام تو؟!
- n- البته!
-s-چشمهاتو ببند،
*چشمهامو که بستم حس کردم دستمو گرفت و داخل انگشتم یه انگشتر کرد، سریع چشمهامو باز کردم و با تعجب گفتم :این چیه؟
*ساکورا لبخند زد و گفت: از این به بعد هر وقت خواستی منو ببینی، میتونی به این انگشتر بگی
ادامه دارد

نظرات (۴)

Loading...

توضیحات

داستان عشق من جوجه اردک زیبا قسمت ۱۳۶

۱۵ لایک
۴ نظر

*به کفشهای پاتیناژ که پام بود نگاه کردم و گفتم: به نظر به پام بزرگ باشه
*ساکورا خندید و گفت:خیلی هم اندازه ست، نگران نباش نمیذارم بیوفتی،تکیه ات رو بده به من!
*ساکورا از پشت محکم گرفتم و گفت: فقط پاهاتو شُل نگیر بقیه اش با من،
*چند متری که روی یخ حرکت کردیم، از ترس چشمهامو بستم، ساکورا که سرعتشو بیشتر کرد دستامو روی چشمهام گذاشتم و گفتم: الان میوفتم،وایسا،
*ساکورا کمرمو محکمتر‌گرفت و گفت: چشمهاتو باز کن ناکا، محکم گرفتمت،‌هیچی نمیشه،
*خیلی آروم دستهامو از روی صورتم برداشتم و چشمهامو باز کردم
-s- چطوره؟!
- n- اوم، عالیه،
- s- خوبه، حالا خوشحالی؟!
- n- آ- آره!
*دستمو روی دستهاش گذاشتم،
که یهو گفت: الان با قلب من چکار داری، معلومه که احساسم همینیه که دارم، بهت نشون میدم.
* از خجالت دستمو برداشتم، که ساکورا خندید و‌گفت: معلومه چیزای جدیدی یادگرفتی،‌ ولی روی آدمهای عادی باید امتحانشون کنی!
- n- معذرت میخوام
- s- این حرفا رو بذار کنار, از امروزت لذت ببر
*دوباره دستمو روی دستش گذاشتم، اما اینبار کاری با احساسش نداشتم،ناواردتر لز اونی بودم که بهم پی نبره
،بعد از پاتیناژ با ساکورا به جایی رفتیم که درختهای کریسمس رو برای فروش گذاشته بودن،
از خستگی کناری نشستم و گفتم: با اینکه من حرکت زیادی نکردم ولی حسابی خسته شدم
ساکورا جلوم نشست و گفت: اوه، ناکا ببین داره برف میاد
*سرمو بالا کردم که به آسمون نگاه کنم، که دیدم
مقدار زیادی کف برف شادی روی سرو صورتم ریخت،
با دست صورتمو پاک کردم،
و با عصبانیت به ساکورا نگاه کردم که دیدم تمام قوطی برف شادی رو تو هوا پخش کرد
و قوطی رو همونجا گذاشت و دستمو گرفت و گفت:
پاشو، بریم شام بخوریم،زودباش
-n- هاجیمه گفت: شام بریم خونه
- s- آه،که اینطور،باشه پس بریم
*داخل خونه،هاجیمه حتی برام کیک تولد هم خریده بود، و بلافاصله تا منو دید بهم گفت: تولدت مبارک ،
*اول منو بغل کرد، بعد ساکورا رو بغل گرفت، و بهش خوشامد گفت،
فردا صبح با صدای درِ اتاقم بیدار شدم،
درو که باز کردم ساکورا رو دیدم
- s- میتونم بیام تو؟!
- n- البته!
-s-چشمهاتو ببند،
*چشمهامو که بستم حس کردم دستمو گرفت و داخل انگشتم یه انگشتر کرد، سریع چشمهامو باز کردم و با تعجب گفتم :این چیه؟
*ساکورا لبخند زد و گفت: از این به بعد هر وقت خواستی منو ببینی، میتونی به این انگشتر بگی
ادامه دارد