در حال بارگذاری ویدیو ...

داستان عشق من جوجه اردک زیبا قسمت ۴۴۰

۹ نظر گزارش تخلف
ronita
ronita

//* رای در حالیکه به پشت روی زمین دراز کشیده بود و به شکوفه های روی شاخه های درختی که بالای سرش بود و گلبرگهای آن با وزش باد ملایم به اطراف پراکنده میشد،...نگاه میکرد
دست کایدا رو کنار صورتش حس کرد ...
و با بغض گفت : کایدا؟
* کایدا در حالیکه بالای سر رای به پهلو دراز کشیده بود،... سر رای رو بغل گرفت و گفت : جانم!
-r- ناکا رو دیدی؟
-ka- آره ...
- r- خیلی شبیه تو شده ... زیبا و مهربون! ... هرچند من ... با کارهام باعث شدم ازم متنفر بشه!
-ka- اگه اون هم یه ذره به اندازه من دوستت داشته باشه...مطمئنم هرگز ازت متنفر نمیشه، رای ... باید همه چیز رو براش تعریف کنی ... بذار خودش تصمیم بگیره ...
-r- حس میکنم ، اون به من احتیاجی نداره!
-ka- اون همیشه بهت احتیاج داره! ... منم بهت احتیاج دارم
-r- میخوای اینجا بمونم یا برم؟!
-ka- موندنت پیشم آرزومه ... اما اینجا من فقط یه خاطره شیرین تو پس زمینه ٔ ذهنتم...تو باید بین زنده ها باشی ، رای ...من همیشه دوست دارم ...از اینکه سرقولت موندی و روحمو ، توی تپه تنها نذاشتی ... ازت ممنونم ، اما ...برگرد پیش ناکا ...نذار غصه بخوره...اون فرشته ٔ کوچیکیه همیشه آرزوشو داشتیم ...
-r- اما اون اسمش رو که براش کیکارو انتخاب کرد نداره ... یه انسان بهش اسم دیگه ای داد
-ka- اسمشو تا وقتی که آمادگیه پذیرفتنشو پیدا کنه ، بهش نگو ... و من ... تا زمانیکه وقتش برسه صبر کن ، ... واقعیت اینه که اسم حالاشم ، خیلی دوست داشتنی و زیباست ...
-r- اما من نمیخوام اینجا رو ترک کنم ... بالاخره بُعدی که بتونم روحتو لمس کنم ... باز شده ، بودنت با من در حالیکه نمیتونم باهات کلمه ای حرف بزنم چه فایده ای داره ... دنیای زمین ...بدون من هم ، به حیاتش ادامه میده!
- ka- حالا تو یه خانواده بزرگ داری ، رای! ...
که نباید تنهاشون بذاری ... اینجا متعلق به زنده ها نیست ... لطفاً برگرد و دوباره کنارشون زندگیه ای سرشار از امید رو شروع کن!
ادامه دارد

نظرات (۹)

Loading...

توضیحات

داستان عشق من جوجه اردک زیبا قسمت ۴۴۰

۲۰ لایک
۹ نظر

//* رای در حالیکه به پشت روی زمین دراز کشیده بود و به شکوفه های روی شاخه های درختی که بالای سرش بود و گلبرگهای آن با وزش باد ملایم به اطراف پراکنده میشد،...نگاه میکرد
دست کایدا رو کنار صورتش حس کرد ...
و با بغض گفت : کایدا؟
* کایدا در حالیکه بالای سر رای به پهلو دراز کشیده بود،... سر رای رو بغل گرفت و گفت : جانم!
-r- ناکا رو دیدی؟
-ka- آره ...
- r- خیلی شبیه تو شده ... زیبا و مهربون! ... هرچند من ... با کارهام باعث شدم ازم متنفر بشه!
-ka- اگه اون هم یه ذره به اندازه من دوستت داشته باشه...مطمئنم هرگز ازت متنفر نمیشه، رای ... باید همه چیز رو براش تعریف کنی ... بذار خودش تصمیم بگیره ...
-r- حس میکنم ، اون به من احتیاجی نداره!
-ka- اون همیشه بهت احتیاج داره! ... منم بهت احتیاج دارم
-r- میخوای اینجا بمونم یا برم؟!
-ka- موندنت پیشم آرزومه ... اما اینجا من فقط یه خاطره شیرین تو پس زمینه ٔ ذهنتم...تو باید بین زنده ها باشی ، رای ...من همیشه دوست دارم ...از اینکه سرقولت موندی و روحمو ، توی تپه تنها نذاشتی ... ازت ممنونم ، اما ...برگرد پیش ناکا ...نذار غصه بخوره...اون فرشته ٔ کوچیکیه همیشه آرزوشو داشتیم ...
-r- اما اون اسمش رو که براش کیکارو انتخاب کرد نداره ... یه انسان بهش اسم دیگه ای داد
-ka- اسمشو تا وقتی که آمادگیه پذیرفتنشو پیدا کنه ، بهش نگو ... و من ... تا زمانیکه وقتش برسه صبر کن ، ... واقعیت اینه که اسم حالاشم ، خیلی دوست داشتنی و زیباست ...
-r- اما من نمیخوام اینجا رو ترک کنم ... بالاخره بُعدی که بتونم روحتو لمس کنم ... باز شده ، بودنت با من در حالیکه نمیتونم باهات کلمه ای حرف بزنم چه فایده ای داره ... دنیای زمین ...بدون من هم ، به حیاتش ادامه میده!
- ka- حالا تو یه خانواده بزرگ داری ، رای! ...
که نباید تنهاشون بذاری ... اینجا متعلق به زنده ها نیست ... لطفاً برگرد و دوباره کنارشون زندگیه ای سرشار از امید رو شروع کن!
ادامه دارد