در حال بارگذاری ویدیو ...

داستان عشق من جوجه اردک زیبا قسمت ۶۷

۹ نظر گزارش تخلف
ronita
ronita

جنبه داری بخون
به اطراف نگاه کردم، و خونی که روی دیوارها پاشیده شده بود،
تا چشمم به اسکلتی که موشها دوره اش کرده بودن افتاد ، از ترس جیغ کشیدم و سمت رای دویدم،
اما ناگهان تعادلش رو از دست داد و همراه من، به پشت روی زمین افتاد،
چشمهامو که ناخودآگاه بسته شده بودن ،باز کردم و خودمو روی سینه رای دیدم ،
خواستم بلند بشم که با دستهاش بغلم گرفت، و سرمو به سینه اش چسبوند و گفت:
آروم باش ناکا، یکم همینطور بمون، ...حالا به کسی که ازش متنفری فکر کن،
-n- چرا باید این کارو بکنم؟!
-r- وقتی به اون شخص فکر کنی، نیروت قدرت بیشتری میگیره
-n- من از کسی متنفر نیستم
-r- به من نمیتونی دروغ بگی ناکا، من حسش میکنم، تو هم مثل همه آدمها از شخصی نفرت داری!
-n- آره، از گارا
-r-گارا، شخصی که واقعا ازش نفرت داری، نیست!، پس نیروی لازم رو نمیتونی بدست بیاری!
*اشک از چشمهام سرازیر شد و روی سینه رای ریخت،
...رای‌سرمو نوازش کرد‌و گفت: درسته،خودشه، اون کیه؟!
-n- کِی...با اینکه عاشقش بودم، ولی با اومدنش، محبت پدر و مادرم نسبت به من کم شد، آخرشم ترکم کرد.
-r- بسیار خوب ، حالا سعی کن بخوابی!
...-n- رای؟ تو اون آدمو خوردی؟
-r- نگران نباش، تو رو نمیخورم
-n- چرا اینجا رو نشونم دادی؟!
-r-چون بعد از شیطان شدنت، بهش احتیاج پیدا میکنی!
، چشمهاتو ببند ناکا، من جایی نمیرم، همین جا کنارتم.
*دستمو روی قفسه سینه اش گذاشتم، و چشمهامو بستم
ادامه دارد

نظرات (۹)

Loading...

توضیحات

داستان عشق من جوجه اردک زیبا قسمت ۶۷

۱۰ لایک
۹ نظر

جنبه داری بخون
به اطراف نگاه کردم، و خونی که روی دیوارها پاشیده شده بود،
تا چشمم به اسکلتی که موشها دوره اش کرده بودن افتاد ، از ترس جیغ کشیدم و سمت رای دویدم،
اما ناگهان تعادلش رو از دست داد و همراه من، به پشت روی زمین افتاد،
چشمهامو که ناخودآگاه بسته شده بودن ،باز کردم و خودمو روی سینه رای دیدم ،
خواستم بلند بشم که با دستهاش بغلم گرفت، و سرمو به سینه اش چسبوند و گفت:
آروم باش ناکا، یکم همینطور بمون، ...حالا به کسی که ازش متنفری فکر کن،
-n- چرا باید این کارو بکنم؟!
-r- وقتی به اون شخص فکر کنی، نیروت قدرت بیشتری میگیره
-n- من از کسی متنفر نیستم
-r- به من نمیتونی دروغ بگی ناکا، من حسش میکنم، تو هم مثل همه آدمها از شخصی نفرت داری!
-n- آره، از گارا
-r-گارا، شخصی که واقعا ازش نفرت داری، نیست!، پس نیروی لازم رو نمیتونی بدست بیاری!
*اشک از چشمهام سرازیر شد و روی سینه رای ریخت،
...رای‌سرمو نوازش کرد‌و گفت: درسته،خودشه، اون کیه؟!
-n- کِی...با اینکه عاشقش بودم، ولی با اومدنش، محبت پدر و مادرم نسبت به من کم شد، آخرشم ترکم کرد.
-r- بسیار خوب ، حالا سعی کن بخوابی!
...-n- رای؟ تو اون آدمو خوردی؟
-r- نگران نباش، تو رو نمیخورم
-n- چرا اینجا رو نشونم دادی؟!
-r-چون بعد از شیطان شدنت، بهش احتیاج پیدا میکنی!
، چشمهاتو ببند ناکا، من جایی نمیرم، همین جا کنارتم.
*دستمو روی قفسه سینه اش گذاشتم، و چشمهامو بستم
ادامه دارد