در حال بارگذاری ویدیو ...

داستان عشق من جوجه اردک زیبا قسمت ۲۵۶

۱۲ نظر گزارش تخلف
ronita
ronita

*اوهاتان نزدیکیه جنگلی که درختان تنومند و بزرگی با شاخه های درهم تَنیده بسیاری داشت و فضای داخل درختان کاملاً تاریک بود پایین اومد،
...ناکا هم پشت سرش روی زمین آمد، بعد اوهاتان سمت ناکا رفت و فانوس رو جلوی ناکا گرفت : برو داخل
* ناکا با حالتی نگران به اوهاتان نگاه کرد: تو نمیای؟!
*اوهاتان نیشخندی زد و گفت: چیه؟! میترسی؟!
* ناکا فانوس رو از اوهاتان گرفت: ترسو تویی که میخوای فِلنگ رو ببندی،
*اوهاتان اخمهاشو درهم برد و بعد تبدیل به مه غلیظی شد و با چشمانی آتشین به ناکا نگاه کرد: دهانت رو باز کن من درونت میمونم و راهنماییت میکنم،... نباید کسی به وجود من پی ببره،
*ناکا با تعجب گفت: اما تو که گفتی میخوای اینجا بمونی؟!
*باید اول ارباب سابقم با طلسم آزادم کنه ، پس در حال حاضر مجبورم از طریق فکرت باهات در ارتباط باشم ،
*ناکا چند قدم عقب رفت: تو میری توی سرم؟
-o- آره، ...من با قلبت کاری ندارم، با اون همه محافظ که برای قلبت به خدمت گرفتی دیگه جایی برای من توی قلبت نمیمونه،
از این گذشته من با فکرت کار دارم، نه با احساساتت،
*ناکا چشمهاشو بست و دهانشو باز کرد، و اوهاتان از دهان و بینیه ناکا وارد بدنش شد
تا صدایی توی ذهنش شنید که گفت: همین راه مستقیم ،برو جلو ،
*ناکا فانوس رو بالا گرفت و دسته نیزه رو داخل دستش فشرد،
و با خودش گفت: من نمیترسم من تنها نیستم،
* و قدم به جلو گذاشت ،
و همینطور که به جلو میرفت ، گفت: اوهاتان میتونم باهات حرف بزنم؟
- o- بگو
-n- چه مدته رای رو میشناسی؟!
- o- گمونم زمان زیادی باشه، متاسفم من به زمان اهمیت نمیدم
-n- اونجا قراره چی ببینم؟!
-o- خیلی چیزها ...اما همش بستگی به خواسته ٔ امپراطور تاریکی داره
- n- چرا تو بهش خدای تاریکی یا خدای ماه نمیگی؟
-o- چون اون نشون خدایی خودش رو به شخص دیگه ای داد، و بعد از اون وارد تاریکیه ابدی شد،
-n- پس اون دیگه خدا نیست، درسته؟!
- o- هوم، ...داری نزدیک میشی، نگهبانها به رنگ شب هستن،
پس بعیده متوجه شون بشی،...همینطور به راهت ادامه بده، اگه ترس رو ازت حس نکنن، جلوت رو نمیگیرن
-n- تا کجا باید جلو برم
- o- بی شک یه مأمور برای استقبالت میاد و تو بهش بگو برای امپراطور یه پیشکشی اوردی؟!
-n- پیشکشی؟!...اما منکه چیزی همراهم نیست؟!
- o- تو فقط حرفهایی که من میزنم رو تکرار کن ،
و گامهات رو محکم بردار،
ادامه دارد

نظرات (۱۲)

Loading...

توضیحات

داستان عشق من جوجه اردک زیبا قسمت ۲۵۶

۱۹ لایک
۱۲ نظر

*اوهاتان نزدیکیه جنگلی که درختان تنومند و بزرگی با شاخه های درهم تَنیده بسیاری داشت و فضای داخل درختان کاملاً تاریک بود پایین اومد،
...ناکا هم پشت سرش روی زمین آمد، بعد اوهاتان سمت ناکا رفت و فانوس رو جلوی ناکا گرفت : برو داخل
* ناکا با حالتی نگران به اوهاتان نگاه کرد: تو نمیای؟!
*اوهاتان نیشخندی زد و گفت: چیه؟! میترسی؟!
* ناکا فانوس رو از اوهاتان گرفت: ترسو تویی که میخوای فِلنگ رو ببندی،
*اوهاتان اخمهاشو درهم برد و بعد تبدیل به مه غلیظی شد و با چشمانی آتشین به ناکا نگاه کرد: دهانت رو باز کن من درونت میمونم و راهنماییت میکنم،... نباید کسی به وجود من پی ببره،
*ناکا با تعجب گفت: اما تو که گفتی میخوای اینجا بمونی؟!
*باید اول ارباب سابقم با طلسم آزادم کنه ، پس در حال حاضر مجبورم از طریق فکرت باهات در ارتباط باشم ،
*ناکا چند قدم عقب رفت: تو میری توی سرم؟
-o- آره، ...من با قلبت کاری ندارم، با اون همه محافظ که برای قلبت به خدمت گرفتی دیگه جایی برای من توی قلبت نمیمونه،
از این گذشته من با فکرت کار دارم، نه با احساساتت،
*ناکا چشمهاشو بست و دهانشو باز کرد، و اوهاتان از دهان و بینیه ناکا وارد بدنش شد
تا صدایی توی ذهنش شنید که گفت: همین راه مستقیم ،برو جلو ،
*ناکا فانوس رو بالا گرفت و دسته نیزه رو داخل دستش فشرد،
و با خودش گفت: من نمیترسم من تنها نیستم،
* و قدم به جلو گذاشت ،
و همینطور که به جلو میرفت ، گفت: اوهاتان میتونم باهات حرف بزنم؟
- o- بگو
-n- چه مدته رای رو میشناسی؟!
- o- گمونم زمان زیادی باشه، متاسفم من به زمان اهمیت نمیدم
-n- اونجا قراره چی ببینم؟!
-o- خیلی چیزها ...اما همش بستگی به خواسته ٔ امپراطور تاریکی داره
- n- چرا تو بهش خدای تاریکی یا خدای ماه نمیگی؟
-o- چون اون نشون خدایی خودش رو به شخص دیگه ای داد، و بعد از اون وارد تاریکیه ابدی شد،
-n- پس اون دیگه خدا نیست، درسته؟!
- o- هوم، ...داری نزدیک میشی، نگهبانها به رنگ شب هستن،
پس بعیده متوجه شون بشی،...همینطور به راهت ادامه بده، اگه ترس رو ازت حس نکنن، جلوت رو نمیگیرن
-n- تا کجا باید جلو برم
- o- بی شک یه مأمور برای استقبالت میاد و تو بهش بگو برای امپراطور یه پیشکشی اوردی؟!
-n- پیشکشی؟!...اما منکه چیزی همراهم نیست؟!
- o- تو فقط حرفهایی که من میزنم رو تکرار کن ،
و گامهات رو محکم بردار،
ادامه دارد