در حال بارگذاری ویدیو ...

رمان بهم نمره چند میدی؟(توضیحات)

۱۱ نظر
گزارش تخلف
*nafiseh*
*nafiseh*

وارد ویلای آقا صابرشان شدیم.آقا صابر:اریکا جان نازنینوبیدار کن. من:چشم .دستامو باز کردم و خمیازه کشیدم تا خستگی راه از تنم بره. من:نازی نازی پاشو رسیدیم. دیدم نخیر این خانوم بیدار بشو نیست. خاله وآقا صابرم داشتن وسایلو میبردن تو خونه. منم فکر خبیثانه ای به سرم زد. 1 2 3 نازیییییییییییی اینو در حالی که داشتم نازی رو با دستام عقبو جلو پرت میمردم با جیغغ گفتم. نازی:چ چ چی شده ؟.من:نازی پاشو تصادف کردیم. دو متر پرید.نازی:وای نهههه. من :ارههههه داداشتم حالش بد بود با عجله بردنش بیمارستان. در حالی که تو چشاش اب جمع شده بود. نازی:وای خدا الان حالش چطوره نمرده که؟.من:نه الان خوبه. نازی :خوب خدارو شکر و به من که دهنم اندازه کاراج باز بود نگاه کرد. نازی:اریکا گفتی داداشم! خولیا من که داداش ندارم. یدفه جیغ ا ر ی ک ا کشتمتش بلند شد منم سریع درو باز کردمو الفراررررر. نازی:بگیرمت کشتمت سکته کردم دیونههه اگه سکته میکردم چی.من:هه هه خیلی هه هه باحال هه بود هه. از اونجا که نازی تنبل تشریف داشت و زورش میومد که دنبالم کنه فقط یه چشم غره واسم رفتو نازی:دارم برات خانوم. بعدشم رفت سمت ویلا. اما من دوست داشتم اول حس فوضولیمو بر طرف کنم. من:پس من میرم اطرافو میگردم. اونم کله تکون داد. ویلاشون دوبلکس بود و نزدیک دریا پشت ویلا هم جنگل بود. دلم میخواست دریا رو ببینم. من:پس پیش به سوی دریااا. نزدیک دریا شدم. وای چه آبِ آبیی (الکی خخ) کفشامو در آوردم و پاهامو به آب سپردم. موج های آب میخورد به پام .شالمو در آوردم و در جهت باد گرفتم جیغ میزدمو اینور اونور میرفتم این اولین بار بود که دریا رو میدیدم و واقعا حق هر گونه ندید بدید بازی ییرو داشتم. پسره:به به ببین که اینجاست تو آسمونا دنبالت میگشتم .به طرف صدا برگشتم. یا ابوالفضل این اینجا چی کار میکنه. من:ت تو اینجا چی کار میکنی ؟.پسره:چیه فکر کردی بچه زرنگی اون بلا رو سرم اوری و تمام نخیر این دنیا حساب کتاب داره از قدیم گفتن کوه به کوه نمیرسه آدم به آدم میرسه. من:زرررررشکککک .پسره:چی ؟زرشک چیه ؟بحثو الکی عوض نکن. باید ازم معذرت خواهی کنی .هم از شوت بودنش خندم گرفت هم از دوباره کلید کردنش روی معذرت خواهی شاکی شدم. من:بچه تو هنو آدم نشدی میخوای بدم بچه های بالا. یه دفه امد سمتم و از اونجایی که منم همه زورم تو زبونم بود واگه دستش بهم میرسید شتو پتم میکرد منم پا گذاشتم به فرار کفشامم دستم .

نظرات (۱۱)

Loading...

توضیحات

رمان بهم نمره چند میدی؟(توضیحات)

۱۵ لایک
۱۱ نظر

وارد ویلای آقا صابرشان شدیم.آقا صابر:اریکا جان نازنینوبیدار کن. من:چشم .دستامو باز کردم و خمیازه کشیدم تا خستگی راه از تنم بره. من:نازی نازی پاشو رسیدیم. دیدم نخیر این خانوم بیدار بشو نیست. خاله وآقا صابرم داشتن وسایلو میبردن تو خونه. منم فکر خبیثانه ای به سرم زد. 1 2 3 نازیییییییییییی اینو در حالی که داشتم نازی رو با دستام عقبو جلو پرت میمردم با جیغغ گفتم. نازی:چ چ چی شده ؟.من:نازی پاشو تصادف کردیم. دو متر پرید.نازی:وای نهههه. من :ارههههه داداشتم حالش بد بود با عجله بردنش بیمارستان. در حالی که تو چشاش اب جمع شده بود. نازی:وای خدا الان حالش چطوره نمرده که؟.من:نه الان خوبه. نازی :خوب خدارو شکر و به من که دهنم اندازه کاراج باز بود نگاه کرد. نازی:اریکا گفتی داداشم! خولیا من که داداش ندارم. یدفه جیغ ا ر ی ک ا کشتمتش بلند شد منم سریع درو باز کردمو الفراررررر. نازی:بگیرمت کشتمت سکته کردم دیونههه اگه سکته میکردم چی.من:هه هه خیلی هه هه باحال هه بود هه. از اونجا که نازی تنبل تشریف داشت و زورش میومد که دنبالم کنه فقط یه چشم غره واسم رفتو نازی:دارم برات خانوم. بعدشم رفت سمت ویلا. اما من دوست داشتم اول حس فوضولیمو بر طرف کنم. من:پس من میرم اطرافو میگردم. اونم کله تکون داد. ویلاشون دوبلکس بود و نزدیک دریا پشت ویلا هم جنگل بود. دلم میخواست دریا رو ببینم. من:پس پیش به سوی دریااا. نزدیک دریا شدم. وای چه آبِ آبیی (الکی خخ) کفشامو در آوردم و پاهامو به آب سپردم. موج های آب میخورد به پام .شالمو در آوردم و در جهت باد گرفتم جیغ میزدمو اینور اونور میرفتم این اولین بار بود که دریا رو میدیدم و واقعا حق هر گونه ندید بدید بازی ییرو داشتم. پسره:به به ببین که اینجاست تو آسمونا دنبالت میگشتم .به طرف صدا برگشتم. یا ابوالفضل این اینجا چی کار میکنه. من:ت تو اینجا چی کار میکنی ؟.پسره:چیه فکر کردی بچه زرنگی اون بلا رو سرم اوری و تمام نخیر این دنیا حساب کتاب داره از قدیم گفتن کوه به کوه نمیرسه آدم به آدم میرسه. من:زرررررشکککک .پسره:چی ؟زرشک چیه ؟بحثو الکی عوض نکن. باید ازم معذرت خواهی کنی .هم از شوت بودنش خندم گرفت هم از دوباره کلید کردنش روی معذرت خواهی شاکی شدم. من:بچه تو هنو آدم نشدی میخوای بدم بچه های بالا. یه دفه امد سمتم و از اونجایی که منم همه زورم تو زبونم بود واگه دستش بهم میرسید شتو پتم میکرد منم پا گذاشتم به فرار کفشامم دستم .