در حال بارگذاری ویدیو ...

داستان عشق من جوجه اردک‌زیبا قسمت ۱۲۶

۲ نظر گزارش تخلف
ronita
ronita

جنبه داری بخون
وقتی به خانه آیرا و محلی که برای جشن در نظر گرفته بود رسیدیم ، ه‍اجیمه با عجله سمت ما اومد،
و ساکورا رو بغل کرد،
باور اینکه هاجیمه مغرور برای یه نفر اشک بریزه برام غیرقابل تصور بود،
ولی واقعا داشت گریه میکرد،
ساکورا هم دستهاشو روی کمر هاجیمه گذاشت و لبخند زد،
هاجیمه به من نگاه کرد و گفت: چقدر زیبا شدی!
*اخمهامو تو هم بردم و گفتم: من همیشه زیبا بودم!
*هاجیمه یه برگه کاغذ کف دست ساکورا گذاشت و گفت: این خط افتضاح مال کیه؟!
...اگه نمیدونستم جشن به چه مناسبتیه، عمراً میتونستم بخونمش،
*بعد به من نگاه کرد و خندید.
...ساکورا رو به من گفت: میخوای باهم برقصیم؟!
* از اینکه تو همچین موقعیتی گیر افتاده بودم،
عرق کردم، اما ساکورا منتظر جواب من نموند،
و منو سمت مهمونها کشوند ، همه براش کف زدن،
بعد منو به عنوان دوستش معرفی کرد،
و با آهنگی که پخش شد، شروع به رقصیدن آرام کردیم،
سرشو نزدیک گوشم اورد و گفت: گونه هات گل انداختن،
*سرمو پایین گرفتم و پیشونیمو روی سینه اش گذاشتمو و گفتم: ساکورا تو بَدی!
-s- برای چی بَدم؟!
-n- هرکاری از دستت بر میاد انجام میدی تا منو عاشق خودت کنی، تو حتی منو دوست دخترت معرفی کردی!
-s- پس چی باید میگفتم؟... تو گفتی که دوستیم!
*پیرهنشو چنگ گرفتم و با گریه گفتم: انصاف نیست که با یه دختر تنها اینطور رفتار کنید،
من تو سنی نیستم که بتونم تصمیم منطقی بگیرم،
شماها هرکدومتون کاری میکنید که قلبم متزلزل بشه اما چیزیکه من احتیاج دارم،فقط یه خانواده ست،
*ساکورا منو به خودش نزدیکتر کرد و گفت: متاسفم ناکا که احساساتت رو در نظر نداشتم،
میخوای من کی باشم؟!
-n- ها؟!
-s- برادرت خوبه، اگه این راضیت میکنه، از این به بعد صدام کن، اونی-چان! (داداش)
-n- اونی...چان؟!!
*سرمو بالا کردم و داخل چشمهاش نگاه کردم و گفتم: میتونم؟!
-s- اگه این چیزیه که خوشحالت میکنه! البته
*لبخند زدمو گفتم:دیگه داره سرم گیج میره!
*ساکورا ایستاد و دستشو از روی کمرم برداشت،
موزیک قطع شد...
...بعد از جشن،ساکورا منو به اتاقش برد و یه گلبرگ همراه شکلات توی دهنم‌ گذاشت و گفت: امیدوارم بازم، همدیگه رو ببینیم!
...*و خواست از اتاق بیرون بره،که پریدم و از پشت گرفتمش و دستمو دور گردنش‌ حلقه کردم و گفتم: دوست دارم، اونی- چان...
ادامه دارد

نظرات (۲)

Loading...

توضیحات

داستان عشق من جوجه اردک‌زیبا قسمت ۱۲۶

۱۲ لایک
۲ نظر

جنبه داری بخون
وقتی به خانه آیرا و محلی که برای جشن در نظر گرفته بود رسیدیم ، ه‍اجیمه با عجله سمت ما اومد،
و ساکورا رو بغل کرد،
باور اینکه هاجیمه مغرور برای یه نفر اشک بریزه برام غیرقابل تصور بود،
ولی واقعا داشت گریه میکرد،
ساکورا هم دستهاشو روی کمر هاجیمه گذاشت و لبخند زد،
هاجیمه به من نگاه کرد و گفت: چقدر زیبا شدی!
*اخمهامو تو هم بردم و گفتم: من همیشه زیبا بودم!
*هاجیمه یه برگه کاغذ کف دست ساکورا گذاشت و گفت: این خط افتضاح مال کیه؟!
...اگه نمیدونستم جشن به چه مناسبتیه، عمراً میتونستم بخونمش،
*بعد به من نگاه کرد و خندید.
...ساکورا رو به من گفت: میخوای باهم برقصیم؟!
* از اینکه تو همچین موقعیتی گیر افتاده بودم،
عرق کردم، اما ساکورا منتظر جواب من نموند،
و منو سمت مهمونها کشوند ، همه براش کف زدن،
بعد منو به عنوان دوستش معرفی کرد،
و با آهنگی که پخش شد، شروع به رقصیدن آرام کردیم،
سرشو نزدیک گوشم اورد و گفت: گونه هات گل انداختن،
*سرمو پایین گرفتم و پیشونیمو روی سینه اش گذاشتمو و گفتم: ساکورا تو بَدی!
-s- برای چی بَدم؟!
-n- هرکاری از دستت بر میاد انجام میدی تا منو عاشق خودت کنی، تو حتی منو دوست دخترت معرفی کردی!
-s- پس چی باید میگفتم؟... تو گفتی که دوستیم!
*پیرهنشو چنگ گرفتم و با گریه گفتم: انصاف نیست که با یه دختر تنها اینطور رفتار کنید،
من تو سنی نیستم که بتونم تصمیم منطقی بگیرم،
شماها هرکدومتون کاری میکنید که قلبم متزلزل بشه اما چیزیکه من احتیاج دارم،فقط یه خانواده ست،
*ساکورا منو به خودش نزدیکتر کرد و گفت: متاسفم ناکا که احساساتت رو در نظر نداشتم،
میخوای من کی باشم؟!
-n- ها؟!
-s- برادرت خوبه، اگه این راضیت میکنه، از این به بعد صدام کن، اونی-چان! (داداش)
-n- اونی...چان؟!!
*سرمو بالا کردم و داخل چشمهاش نگاه کردم و گفتم: میتونم؟!
-s- اگه این چیزیه که خوشحالت میکنه! البته
*لبخند زدمو گفتم:دیگه داره سرم گیج میره!
*ساکورا ایستاد و دستشو از روی کمرم برداشت،
موزیک قطع شد...
...بعد از جشن،ساکورا منو به اتاقش برد و یه گلبرگ همراه شکلات توی دهنم‌ گذاشت و گفت: امیدوارم بازم، همدیگه رو ببینیم!
...*و خواست از اتاق بیرون بره،که پریدم و از پشت گرفتمش و دستمو دور گردنش‌ حلقه کردم و گفتم: دوست دارم، اونی- چان...
ادامه دارد