در حال بارگذاری ویدیو ...

داستان عشق من جوجه اردک زیبا قسمت ۳۴۵

۵ نظر گزارش تخلف
ronita
ronita

*تاکنو ظرفی آب و مقداری پارچه برداشت و رو به یاکی گفت: تا زخم رای رو تمییز کنم، و یه مقدار غذا درست کنم تو هم استراحت کن، یاکی به تاکنو که
به طبقه بالا رفت نگاه کرد، بعد مشغول عوض کردن لباسهای خیسش شد،
تاکنو جلوی در اتاق لحظه ای صبر کرد،بعد آرام در اتاق رو باز کرد،
ناکا با صدای جیری که در داد،سرشو سمت در چرخوند و با دیدن تاکنو گفت:
بنظرم تب کرده...قبلاً هم با یه تغییر فصل ساده هم تب میکرد...انگار عادتش برگشته
* تاکنو با تعجب ظرف آب و پارچه ها رو روی میز کنار تخت گذاشت: میتونم بپرسم ، چطور با «رای» اینقدر نزدیکی، فکر میکردم عاشق یاکی هستی!
* ناکا لبخندی زد و به صورت رای خیره شد:
اون پدرمه...هرچند هنوز زیاد مطمئن نیستم...رفتارش باهام طوریه که به احساسم شک کردم
* تاکنو با چشمانی گشاد به ناکا خیره شد: مگه تو انسان نیستی؟!
* ناکا روشو به تاکنو کرد: حالا میفهمم که یه بار رای به بهانه ٔ اینکه میخواست بهم نیروی ماورایی بده،...سعی کرد هویت اصلیمو که یه یوکایه بهم برگردونه اما من یوکای کامل نشدم،
مثل اینکه بدنم نمیخواد دیگه یوکایی باشه، شایدم اون نمیتونه به طور کامل انسان رو به شیطان تبدیل کنه،
...اما مطمئنم خیلی دوست داره دوباره یوکایی بشم
* تاکنو اخمهاشو درهم برد: نمیدونم چطور به این نتیجه رسیدی که رای پدرته، اما افسانه ها میگن آدمها خانواده شو نابود کردن و خودش تنها تونسته فرار کنه...
*بعد کمی فکر کرد: البته من فکر میکردم محافظات سیبان هم منقرض شدن، اما اون دختر مو بنفشِ گفت؛یکی از اونهاست
...*بعد قسمتی از پارچه رو مرطوب کرد و روی صورت رای خم شد و صورتشو روی بالش نیمرخ کرد و موهای رای رو از روی زخم گردنش کنار داد و مشغول تمییز کردنش شد،
*ناکا با تعجب گفت: محافظان سیبان؟!
* تاکنو به ناکا نگاه کرد: آره ،یه چیزی تو مایه های شوالیه ها، ولی قدرتهای باورنکردنی ای دارن، باید مبارزه ٔ اون دختر رو میدیدی،
البته لرد نوئلاکییاروشاکان هم عالی بود، ولی اون دختر کارش حرف نداشت،
...-n- لرد چی؟!
- t- من زیاد به ایشون نزدیک نبودم،ولی گمونم تا جاییکه حافظه ام یاری میده،اسمش همین بود...
ادامه نظرات

نظرات (۵)

Loading...

توضیحات

داستان عشق من جوجه اردک زیبا قسمت ۳۴۵

۱۲ لایک
۵ نظر

*تاکنو ظرفی آب و مقداری پارچه برداشت و رو به یاکی گفت: تا زخم رای رو تمییز کنم، و یه مقدار غذا درست کنم تو هم استراحت کن، یاکی به تاکنو که
به طبقه بالا رفت نگاه کرد، بعد مشغول عوض کردن لباسهای خیسش شد،
تاکنو جلوی در اتاق لحظه ای صبر کرد،بعد آرام در اتاق رو باز کرد،
ناکا با صدای جیری که در داد،سرشو سمت در چرخوند و با دیدن تاکنو گفت:
بنظرم تب کرده...قبلاً هم با یه تغییر فصل ساده هم تب میکرد...انگار عادتش برگشته
* تاکنو با تعجب ظرف آب و پارچه ها رو روی میز کنار تخت گذاشت: میتونم بپرسم ، چطور با «رای» اینقدر نزدیکی، فکر میکردم عاشق یاکی هستی!
* ناکا لبخندی زد و به صورت رای خیره شد:
اون پدرمه...هرچند هنوز زیاد مطمئن نیستم...رفتارش باهام طوریه که به احساسم شک کردم
* تاکنو با چشمانی گشاد به ناکا خیره شد: مگه تو انسان نیستی؟!
* ناکا روشو به تاکنو کرد: حالا میفهمم که یه بار رای به بهانه ٔ اینکه میخواست بهم نیروی ماورایی بده،...سعی کرد هویت اصلیمو که یه یوکایه بهم برگردونه اما من یوکای کامل نشدم،
مثل اینکه بدنم نمیخواد دیگه یوکایی باشه، شایدم اون نمیتونه به طور کامل انسان رو به شیطان تبدیل کنه،
...اما مطمئنم خیلی دوست داره دوباره یوکایی بشم
* تاکنو اخمهاشو درهم برد: نمیدونم چطور به این نتیجه رسیدی که رای پدرته، اما افسانه ها میگن آدمها خانواده شو نابود کردن و خودش تنها تونسته فرار کنه...
*بعد کمی فکر کرد: البته من فکر میکردم محافظات سیبان هم منقرض شدن، اما اون دختر مو بنفشِ گفت؛یکی از اونهاست
...*بعد قسمتی از پارچه رو مرطوب کرد و روی صورت رای خم شد و صورتشو روی بالش نیمرخ کرد و موهای رای رو از روی زخم گردنش کنار داد و مشغول تمییز کردنش شد،
*ناکا با تعجب گفت: محافظان سیبان؟!
* تاکنو به ناکا نگاه کرد: آره ،یه چیزی تو مایه های شوالیه ها، ولی قدرتهای باورنکردنی ای دارن، باید مبارزه ٔ اون دختر رو میدیدی،
البته لرد نوئلاکییاروشاکان هم عالی بود، ولی اون دختر کارش حرف نداشت،
...-n- لرد چی؟!
- t- من زیاد به ایشون نزدیک نبودم،ولی گمونم تا جاییکه حافظه ام یاری میده،اسمش همین بود...
ادامه نظرات