داستان عشق من جوجه اردک زیبا قسمت ۳۴۷
*رای وقتی به طبقه پایین رسید و خواست از کنار رخت خوابی که یاکی و ناکا توش خواب بودن بگذره،
یه لحظه کنارآنها نشست و آرام با نیروش طوری که هر دوشون حس نکنن اول روی کتفهای یاکی دستهاشو کشید، بعد کتفهای ناکا رو لمس کرد و با صدای آرومی گفت: فرشته های من،شاید این بالها جای بالهای واقعی ای که زمانی میتونستین باهاش پرواز کنین رو نگیره، اما ازتون محافظت میکنه،
...قول میدم بالهایی بهتر از اون بالهایی که داشتین رو بهتون بدم
* بعد داخل دستهاش شکوفه هایی صورتی رنگ ظاهر کرد، و تمام اطراف آنها غرق از شکوفه و نورشد،
و قتی نور محو شد رای از جا بلند شد و از خانه بیرون رفت و غریزه اش اونو سمتی که لاشه ٔ شکارچی بود کشوند،
تاکنو جسد رو داخل پوششی از نمد پوشانده بود و داخل قسمتی از محوطه خانه که حالتی تونل مانند داشت و برای انباری استفاده میشد،پنهان کرده بود،
ادامه نظرات
نظرات (۷)