*گارا با صدای بلندی گفت: بیارینش اینجا
* سپس افراد گارا دست و پای آیرا رو با کوساری (زنجیر بستن) و به دل، روی زمین ثابت نگه داشتن،
ناکا به سختی تونست جلوی اشکهاشو بگیره، گارا خنجر رو از گلوی یاکی پایین اورد و بدن یاکی روی زمین رها کرد،
ناکا بلافاصله روی زمین آمد و بالهاشو ناپدید کرد، و سمت یاکی دوید و بغلش گرفت،
بعد از چند لحظه،...گارا با عصبانیت گفت:من مطمئنم، این دروغیه که خودت ساختی،
*ناکا همینطور که سر یاکی رو نوازش میکرد،
دیگه نتونست جلوی اشکهاشو بگیره،
و سرش رو بالا گرفت و با گریه گفت: میدونم هیچ رحمی تو وجودت نیست ،
اما خواهش میکنم، پادزهر سم رو بهش بده،
منم همه ٔ حقیقت رو برات میگم،
* آیرا با صدای بلندی گفت: اینکارو نکن ناکا، حتی اگه این کارو کنی اون روی حرفش نمیمونه
*گارا فریاد زد: خفه شو...* و رو به ناکا گفت: اگه حرفات به درد بخور باشن، پادزهرشو میدم
*ناکا بلند شد و گفت: نیرویی که از رای گرفتی ، ناقصه،...کامی هایی(خدا) که الان فکر میکنی به خاطر تخلیه انرژیه رای نابود شدن، قبل از مرگشون روحشونو به من تقدیم کردن،
حتی نیروی اصلیه رای با منه، من و رای عاشقانه هم رو دوست داشتیم،
اما چون خداهای دیگه هم نسبت به من حس داشتن،
من و رای مخفیانه عشقمونو به هم نشون میدادیم،
و ازدواجمون هم مخفیانه بود،
برای همین،من قسمت اعظمی از نیروی رای رو دارم، نیروی یه یوکایی با کامیهایی که با زرنگی نیروشونو به تو ندادن،
اگه من درونت باشم، تمام جهان به تسخیرت درمیاد،
فقط اینکه با گرفتن نیروی این دو خدا نیروی من تکمیل میشه،
بعد رو به آیرا که حیرت زده به ناکا نگاه میکرد، گفت: اول نیروی اونو میگیرم،
*و بعد به یاکی اشاره کرد: و برای گرفتن نیروی این یکی نیازه تا درمان بشه،
...بهم وقت بده تا درمانش کنم و نیروشو بگیرم، و پیشت بر گردم،و بعدخودمو تقدیمت کنم
* گارا کمی فکر کرد: این حتی فراتر ازتصورات منه،باشه اما فقط هفت روز
*اشک از چشمهای آیرا پایین ریخت، وبا ناله گفت: ناکا اینکارو نکن
* ناکا از جاش بلند شد و سمت آیرا رفت ،
...آلورینا هم به افرادش گفت: به پشت بخوابونیدش،
*و چند نفر از آنها آیرا رو به پشت محکم روی زمین نگه داشتن،
ناکا در حالیکه گریه میکرد کنارآیرا نشست و سرش رو کنار گوش آیرا اورد: لطفاً بهم اعتماد کن، آیرا، نیروت رو بهم بده
ادامه دارد