در حال بارگذاری ویدیو ...

داستان عشق من جوجه اردک زیبا قسمت ۳۳۳

۹ نظر گزارش تخلف
ronita
ronita

*کیهیرو به محض دیدن تاکنو با تعجب گفت: تاکنو تویی؟!
*تاکنو سمت کیهیرو و هاروئه رفت و لبخندی زد و گفت: آره، خودمم...
* بعد با تعجب به هاروئه و لباس خونیش نگاه کرد: چه اتفاقی برات افتاده؟ ...
* ناکا لیوان شیرشو سر کشید و با عجله جلوی در رفت و با دیدن هاروئه با خوشحالی سمتش دوید و بغلش گرفت،
...تاکنو و کیهیرو با تعجب به ناکا نگاه کردن، که یدفعه اشکهای هاروئه گونه هاشو خیس کرد و با صدای ضعیفی که به سختی شنیده میشد، گفت: ناکا- چان!
* تاکنو دستشو روی چونه اش گذاشت و گفت: جالبه، پس شما دخترها همو میشناسین!...
*چند لحظه بعد ناکا کمی عقب رفت و به کیهیرو نیم نگاهی انداخت و بعد رو به هاروئه گفت: ایشون کیه؟!
* اما هاروئه فقط به ناکا خیره نگاه کرد،
کیهیرو یهو گفت: ناکا-سان،...ممنون میشم، مراقبه هارو باشین،... من جای مهمی کار دارم که باید زودتر برم
* بعد دست هاروئه رو دست ناکا داد و گفت: گوشهاش نمیتونه بشنوه،...پس لطفاً، بیشتر مواظبش باشین،
*بعد سریع سمت جنگل دوید،
...هاروئه با نگرانی به جهتی که کیهیرو رفت نگاه کرد و صداش زد: کیهیرو!
...ناکا دستشو روی دهانش گذشت و با خودش گفت: امکان نداره این پسر جوانِ زیبایی که الان دیدم ، همون پسر لاغرمردنی ای باشه، که اون روز دیدم!
*تاکنو به سر و وضع هاروئه و ناکا نگاهی انداخت و گفت: شماها به یه لباس مناسب نیاز دارین،
منم هرگز فکر نمیکردم یه روز مهمونی پاشو توی خونم بذاره،
هیچ امکاناتی برای پذیرایی ندارم، چند خانواده محلی این نزدیکی هستن من اغلب احتیاجاتمو از اونها تامین میکنم، میرم دو تا لباس دخترونه و یه مقدار گوشت شکار ازشون بگیرم
* ناکا به تاکنو احترام گذاشت و تشکر کرد، و دست هاروئه رو گرفت و با خودش داخل برد،
هاروئه به محض دیدن یاکی، که خواب بود،با ناراحتی گفت: آیرا چش شده؟!
* ناکا با تعجب به یاکی نگاه کرد و بعد روشو به هاروئه کرد: این یاکی ایه، آیرا اینجا نیست
* هاروئه خیره به لبهای ناکا نگاه کرد و اشک از چشمهاش پایین آمد : کیهیرو چطور سالها همچین وضعی رو‌ تحمل کرد؟!
* ناکا با ناراحتی گفت: حتماً دوباره شنواییت بر میگرده،
* بعد رفت و ظرفی آب و پارچه ای تمییز با خودش اورد و هاروئه رو کناری نشوند، و موهاشو از روی گوشهاش کنار داد و خون اطراف گوشهاش و روی گردنشو پاک کرد
ادامه نظرات

نظرات (۹)

Loading...

توضیحات

داستان عشق من جوجه اردک زیبا قسمت ۳۳۳

۲۲ لایک
۹ نظر

*کیهیرو به محض دیدن تاکنو با تعجب گفت: تاکنو تویی؟!
*تاکنو سمت کیهیرو و هاروئه رفت و لبخندی زد و گفت: آره، خودمم...
* بعد با تعجب به هاروئه و لباس خونیش نگاه کرد: چه اتفاقی برات افتاده؟ ...
* ناکا لیوان شیرشو سر کشید و با عجله جلوی در رفت و با دیدن هاروئه با خوشحالی سمتش دوید و بغلش گرفت،
...تاکنو و کیهیرو با تعجب به ناکا نگاه کردن، که یدفعه اشکهای هاروئه گونه هاشو خیس کرد و با صدای ضعیفی که به سختی شنیده میشد، گفت: ناکا- چان!
* تاکنو دستشو روی چونه اش گذاشت و گفت: جالبه، پس شما دخترها همو میشناسین!...
*چند لحظه بعد ناکا کمی عقب رفت و به کیهیرو نیم نگاهی انداخت و بعد رو به هاروئه گفت: ایشون کیه؟!
* اما هاروئه فقط به ناکا خیره نگاه کرد،
کیهیرو یهو گفت: ناکا-سان،...ممنون میشم، مراقبه هارو باشین،... من جای مهمی کار دارم که باید زودتر برم
* بعد دست هاروئه رو دست ناکا داد و گفت: گوشهاش نمیتونه بشنوه،...پس لطفاً، بیشتر مواظبش باشین،
*بعد سریع سمت جنگل دوید،
...هاروئه با نگرانی به جهتی که کیهیرو رفت نگاه کرد و صداش زد: کیهیرو!
...ناکا دستشو روی دهانش گذشت و با خودش گفت: امکان نداره این پسر جوانِ زیبایی که الان دیدم ، همون پسر لاغرمردنی ای باشه، که اون روز دیدم!
*تاکنو به سر و وضع هاروئه و ناکا نگاهی انداخت و گفت: شماها به یه لباس مناسب نیاز دارین،
منم هرگز فکر نمیکردم یه روز مهمونی پاشو توی خونم بذاره،
هیچ امکاناتی برای پذیرایی ندارم، چند خانواده محلی این نزدیکی هستن من اغلب احتیاجاتمو از اونها تامین میکنم، میرم دو تا لباس دخترونه و یه مقدار گوشت شکار ازشون بگیرم
* ناکا به تاکنو احترام گذاشت و تشکر کرد، و دست هاروئه رو گرفت و با خودش داخل برد،
هاروئه به محض دیدن یاکی، که خواب بود،با ناراحتی گفت: آیرا چش شده؟!
* ناکا با تعجب به یاکی نگاه کرد و بعد روشو به هاروئه کرد: این یاکی ایه، آیرا اینجا نیست
* هاروئه خیره به لبهای ناکا نگاه کرد و اشک از چشمهاش پایین آمد : کیهیرو چطور سالها همچین وضعی رو‌ تحمل کرد؟!
* ناکا با ناراحتی گفت: حتماً دوباره شنواییت بر میگرده،
* بعد رفت و ظرفی آب و پارچه ای تمییز با خودش اورد و هاروئه رو کناری نشوند، و موهاشو از روی گوشهاش کنار داد و خون اطراف گوشهاش و روی گردنشو پاک کرد
ادامه نظرات