در حال بارگذاری ویدیو ...

داستان عشق من جوجه اردک زیبا قسمت ۱۴۰

۳ نظر گزارش تخلف
ronita
ronita

جنبه داری بخون
تا چشمهام توی چشمهاش افتاد، پلکهامو روی هم فشردم
کیجا با صدایی ناراحت گفت: این عشق نیست، از خاطره ها نمیشه عشق ساخت، از قلبت بندازش بیرون *دستمو روی دستش که باهاش چونه ام رو گرفته بود، گذاشتم،
و سعی کردم احساس قلبشو بفهمم که دستشو عقب کشید و گفت: کسی که این فَن رو یادت داد، بهت نگفت، نباید، تو قلب همه فضولی کنی؟!
*سرمو ازش برگردوندم و گفتم:
اگه چیزی برای پنهان کردن نداشته باشی...
*کیجا نذاشت حرفم تموم بشه و‌ گفت: تو نباید توی قلب هرکسی سَرَک بکشی!
*برای یه لحظه برگشتم و نگاهش کردم، سرشو از عقب به پشتیه صندلی تکیه داد و گفت: هرچی لازم باشه بدونی خودم بهت میگم، پس نیازی به این کارها نیست،...که از من متنفری، ها!
*بعد چشمهاشو بست.
مهماندار کنارمان آمد و گفت: سفارشی ندارین؟!
-n- نه، ممنون
*بعد لحظه ای مکث کرد،.. و گفت: همراهتون حالش خوبه؟!
یه نگاه کوتاه به کیجا انداختم ،
مهماندار کمی خم شد، و گفت: به نظر میاد تب داشته باشه،براتون یه داروی تب بُر میارم،
*ناخواسته با تعجب به کیجا نگاه دقیق تری کردم،
که مهماندار با یه پتو و یه لیوان آب و یه پاکت کاغذی دارو، کنار ما برگشت، پتو رو روی کیجا کشیدم،
داروی پودریِ داخل پاکت رو داخل لیوان آب حل کردم،
دستمو روی دستش گذاشتم و تکان دادم ، چشمهاشو تا نیمه باز کرد، لیوان دارو رو جلوش گرفتمو گفتم: بیا اینو بخور،
*سرجاش جابجا شد و لیوان رو ازم گرفت، و چند قُلُپ که خورد، لیوانو به مهماندار دادم تا رفت،
دستمو روی پیشونیش گذاشتم و گفتم: درسته یکم داغی!
*کیجا لبخندی زد و گفت: چیزی نیست، خوبم!
*بعد سرشو دوباره به عقب تکیه داد، و چشمهاشو بست، پتو رو روش بالا کشیدم، بغض گلومو گرفت،
خودم هم چشمهامو بستم تا خوابم برد،
مدتی میشد که کابوس نداشتم، اما وقتی اون افراد با شنل سیاه بهم حمله کردن، ناگهان جیغ کشیدم ، و از خواب پریدم،
همینطور که داشتم، نفس نفس میزدم، دیدم کیجا پتو رو روی سرم کشید وخواست لبمو ببوسه، که سرمو برگردوندم و گفتم: چیکار میکنی؟!
*کیجا عقب رفت، و گفت: ترست رو خواستم ازت بگیرم!
-n-چی؟!
-k- اگه خوابت در موردِ یه نیروی ضعیف تر از من بود کابوس به سراغت نمی اومد،
اما در هر حال قدرت دور کردن کابوس هاتو دارم، اگه بذاری ببوسمت!
*پشتمو بهش کردم و با عصبانیت گفتم: کابوسهامو ترجیح میدم!
ادامه دارد

نظرات (۳)

Loading...

توضیحات

داستان عشق من جوجه اردک زیبا قسمت ۱۴۰

۱۳ لایک
۳ نظر

جنبه داری بخون
تا چشمهام توی چشمهاش افتاد، پلکهامو روی هم فشردم
کیجا با صدایی ناراحت گفت: این عشق نیست، از خاطره ها نمیشه عشق ساخت، از قلبت بندازش بیرون *دستمو روی دستش که باهاش چونه ام رو گرفته بود، گذاشتم،
و سعی کردم احساس قلبشو بفهمم که دستشو عقب کشید و گفت: کسی که این فَن رو یادت داد، بهت نگفت، نباید، تو قلب همه فضولی کنی؟!
*سرمو ازش برگردوندم و گفتم:
اگه چیزی برای پنهان کردن نداشته باشی...
*کیجا نذاشت حرفم تموم بشه و‌ گفت: تو نباید توی قلب هرکسی سَرَک بکشی!
*برای یه لحظه برگشتم و نگاهش کردم، سرشو از عقب به پشتیه صندلی تکیه داد و گفت: هرچی لازم باشه بدونی خودم بهت میگم، پس نیازی به این کارها نیست،...که از من متنفری، ها!
*بعد چشمهاشو بست.
مهماندار کنارمان آمد و گفت: سفارشی ندارین؟!
-n- نه، ممنون
*بعد لحظه ای مکث کرد،.. و گفت: همراهتون حالش خوبه؟!
یه نگاه کوتاه به کیجا انداختم ،
مهماندار کمی خم شد، و گفت: به نظر میاد تب داشته باشه،براتون یه داروی تب بُر میارم،
*ناخواسته با تعجب به کیجا نگاه دقیق تری کردم،
که مهماندار با یه پتو و یه لیوان آب و یه پاکت کاغذی دارو، کنار ما برگشت، پتو رو روی کیجا کشیدم،
داروی پودریِ داخل پاکت رو داخل لیوان آب حل کردم،
دستمو روی دستش گذاشتم و تکان دادم ، چشمهاشو تا نیمه باز کرد، لیوان دارو رو جلوش گرفتمو گفتم: بیا اینو بخور،
*سرجاش جابجا شد و لیوان رو ازم گرفت، و چند قُلُپ که خورد، لیوانو به مهماندار دادم تا رفت،
دستمو روی پیشونیش گذاشتم و گفتم: درسته یکم داغی!
*کیجا لبخندی زد و گفت: چیزی نیست، خوبم!
*بعد سرشو دوباره به عقب تکیه داد، و چشمهاشو بست، پتو رو روش بالا کشیدم، بغض گلومو گرفت،
خودم هم چشمهامو بستم تا خوابم برد،
مدتی میشد که کابوس نداشتم، اما وقتی اون افراد با شنل سیاه بهم حمله کردن، ناگهان جیغ کشیدم ، و از خواب پریدم،
همینطور که داشتم، نفس نفس میزدم، دیدم کیجا پتو رو روی سرم کشید وخواست لبمو ببوسه، که سرمو برگردوندم و گفتم: چیکار میکنی؟!
*کیجا عقب رفت، و گفت: ترست رو خواستم ازت بگیرم!
-n-چی؟!
-k- اگه خوابت در موردِ یه نیروی ضعیف تر از من بود کابوس به سراغت نمی اومد،
اما در هر حال قدرت دور کردن کابوس هاتو دارم، اگه بذاری ببوسمت!
*پشتمو بهش کردم و با عصبانیت گفتم: کابوسهامو ترجیح میدم!
ادامه دارد