هردو بر این باورند - که حس ناگهانی آنها را به هم پیوند داده چنین اطمینانی زیباست - اما تردید زیباتر است"! چون قبلا همدیگر را نمیشناختند - گمان میبرند هرگز چیزی میانشان نبوده! اما نظر خیابان ها و پله ها و راهروهایی که آن دو میتوانستند از سالها پیش از کنار هم گذشته باشند`چیست؟" دوست داشتم از آنها بپرسم" - آیا به یاد نمی آورند؟" علائم و نشانه هایی بوده! - هرچند ناخوانا" شاید سه سال پیش یا سه شنبه گذشته - برگ درختی از شانه یکیشان`به شانه دیگری پرواز کرده؟" بسیار شگفت زده می شدند - اگر میدانستند که دیگر مدت هاست بازیچه ای در دست اتفاق بوده اند" اتفاقاتی که هنوز کاملا آماده نشده - تا برای آنها تبدیل به سرنوشتی شود آنهارا به هم نزدیک میکرد`دور میکرد - جلوی راهشان را میگرفت! بعد هم خنده شیطانیش را فرو می خورد و کنار می جهید... شاید یک شب هردو یک خواب را دیده باشند - که بلافاصله بعد از بیدار شدن محو شود! بالاخره هر آغازی! فقط ادامه`ایست و کتاب خوادث ` همیشه از نیمه آن باز میشود:>" "نگاه عشق اول`اولین نگاه است و وجود عشق میان آن دو...صدمین آغاز" برگرفته از کتاب "آدم های روی پل" "ویسواوا شیمبورسکا"