ی یهو نامجون داد زد گفت بخور برو تو اتاقت منم ترسید سریع خوردم رفتم تو اتاق بعد ده دقیقه نامجون اومد تو اتاق ی برگه پرت کرد توی صورتم گفت امضاش کن با خوندن خط اول نفسم بند اومد برگه ازدواج بود گفتم نمیخوام ی سیلی محکم بهم زد گفت وقتی میگم امضاکن یعنی امضا کن با تردیدی امضا کردم پوزخند زد گفت خب بیب میدونی من کیم؟ با سر گفتم ن نه هه ارباب جدیدت کمربندش در آورد شروع کرد به زدنم بعد ی ربع لباسمو جر داد و محکم واردم کرد محکم ضربه میزد من فقط جیغ میزدم بعد درد جاشو به لذت داد ناله میکردم بعد چند تا ضربه عمیق کشید بیرون من ارضا نشد از درد به خودم میپیچدم که لباساشو پیوشد رفت بیرون منم با بد بختی خودمو رسوندم توی حموم ی دوش گرفتم اومد بیرون با دیدن تخت و خون هق هق هام شروع شد رو تختی رو پرت کردم کنار و رو تخت خوابیدم ی دفعه در با ضرب بدی باز شد و نامجون عصبی اومد تو ..............که .... خب بچه ها دیگه داستانم خوب نی اخه دیگه حمایت نمیکند من کلا زود امید مو از دست میدم عادت کنید