بعد با لبخند بهم خیره شد . منم خندیدم و گفتم:(اره خوب و بیانه بخاطر اینکه نگرانتون کردم) ولی اون چیزی نگفت و همونجوری داشت با لبخند بهم نگا میکرد. امو چیزی شده ؟ با کمی تعجب به لباسام نگاه کردم و گفتم:( چیزی شده ؟چرا چیزی نمیگی؟) به صورتم دستی کشیدم و چیزی روی صورتم نیافتم اومدم به شونه اش بزنم که دستمو گرفت با چشمای گرد شده بهش نگا کردم چشماش چرا خمار شده بود@_@ WHAT ؟ سرشو اورد جلو و گفت:( چرا.... تو.. اینقدر...( فاصله ها به معنی مکثشه)
خوشگل و
جذابی؟
چرا اینقدر
برای منی که تاحالا به دختری حتی محلم ندادم جذاب و بهترینی؟ چرا همه چیز تو برای من عالیه؟ چرا خنده هات باعث میشه قلبم تند تند بزنه؟ چرا؟) صورتم مطمعنن عین لبو شده بود. اومدم برم که دستمو محکم کشید و به خودش نزدیک تر کرد و خودش اوردن نزدیک که ببوستم که همون موقعه...