بعد اون اتفاقات بالاخره به آرامش رسیدن... دویون(بابای سونو)با سونو کنار اومد... و سونگهونم دوسال بعدش با خانواده ش حرف زد و اونا بابت رفتارشون معذرت خواهی کردن... یک سال بعدش پدر و برادر سونگهون با ماشین تصادف کردن و از دنیا رفتن و بخاطر همین تمام ارث به سونگهون رسید بعد از اینکه سونگهون با این مشکل کنار اومد شغل پدرشو رو ادامه داد تا الان که 26سالشه... و سونوهم رشته ی وکالت رو انتخاب کرد و الان وکیل سونگهون شده کارای اداری شرکت رو براش انجام میده ×+×+×+× سونگهون:بیب کجایی؟ سونو از توی اتاق داد زد :اینجام سونگهون کیف و کفش روی درآورد به سمت اتاق رفت سونگهون درو باز کرد و وارد اتاق شد سونو با بالا تنه ی لخت پشت به سونگهون ایستاده بود برگشت سمت سونگهون و گفت سونو:تو بلند نیستی در بزنی؟ سونگهون:هم اتاق توعه هم اتاق من پس دلیلی نمیبینم در بزنم!و بعد چشمکی زد سونگهون سمت سونو رفت و دستشو دور کمر برهنه ی سونو حلقه کرد سونگهون:میدونی دلم چی میخواد؟ سونو:من چمدونم سونگهون بوسه ای روی لبای سونو زد و گفت:دلم هوس لباتو کرده بود سونو خنده ای کرد و گفت:مطمئنی فقط لبام؟ سونگهون:نمیدونم شاید چیزای بیشتری هم دلم بخواد سونو خودش دست بکار شد و لباشو روی لبای سونگهون گذاشت سونگهون سونو روی بغل کرد و سمت تخت رفت سونو رو روی تخت گذاشت وقبل خیمه زدن پیراهنشو درآورد با اینکه هشت ساله باهم قرار میزارن ولی این لبا هیچوقت برای سونگهون تکراری نمیشن و البته برای سونو هم همینطور... شبیه گرگی که بعد چندسال به طعمه ش رسیده از لبای سونو کام میگرفت لباش رو از روی گونه تا گوش سونو کشید توی گوشش گفت:عاشقتم سونو:من بیشتر..