سرگرمی و طنز ورزشی کارتون و انیمیشن علم و فن آوری خودرو و وسایل نقلیه آموزش موسیقی و هنر اخبار و سیاست حیوانات و طبیعت بازی حوادث مذهبی
۱۳۹۹/۰۶/۰۱
.
به من گفت همه آرزوهایت را به نسیم بده تا خودم را نشانت دهم
همان دم همه آروزهایم را به باد دادم
اما ...ندیدمش !
از او پرسیدم : کجایى ؟ چرا نمى بینمت ؟
خندید و گفت :
دیدن من به این سادگى نیست
براى دیدنم باید همه خواسته ها و نخواسته هایت را کنار بگذارى
باید نه بخواهى ..نه نخواهى..!
و من گیج شدم
اگر دیدنش را نخواهم چگونه مى توانم ببینمش؟
از او چگونگى دیدن بدون خواستن را پرسیدم
گفت : دانستن چگونگى ها را باید رها کنى باید نه بدانى ...نه ندانى !
و دوباره سردرگم شدم
گفتم : باید سریع ببینمت
من نه مثل تو بى نهایتم
و نه مثل تو ابدیت دارم
آهسته آهسته دیدن در توان من نیست
گفت : براى دیدن من باید نه عجله کنى و نه آهسته شوى
هیچ نمایشى بخاطر نگاه تو سرعتش عوض نخواهد شد
باید نه تند شوى و نه آهسته
و سرانجام تسلیم شدم ...
و تنها کارى که بلد بودم را انجام دادم
همه توقعات و انتظارات و آرزوهایم را واگذار کردم
هیچ شدنى دیگر برایم مهم نبود
رها کردم و مات و متحیر به آمد و رفت و افت و خیز دنیا خیره شدم
همه ى وجودم را صیقل زدم
همه ى زنگارها را زدودم تا آیینه اى لایق دیدنش شوم
یک روز ناگهان دیدم که من و او دوتایى در آیینه ى دلم مشغول تماشاى رخسار ماهش هستیم
به یکباره متوجه شدم دیگر تماشاچى نیستم
حس کردم با آنچه مى بینم یکى شده ام
آنچه قرار بود ببینم خود دیدن بود
خودِ اتفاقِ دیدن ....
خود زندگى .....
خود عشق ......
خود خدا بود...