سرگرمی و طنز ورزشی کارتون و انیمیشن علم و فن آوری خودرو و وسایل نقلیه آموزش موسیقی و هنر اخبار و سیاست حیوانات و طبیعت بازی حوادث مذهبی
۱۳۹۵/۰۴/۲۱
یدفه انگار آمپرش زد بالا. ساسان :فکر کردی کی هستی هان اگه همین یخورده قیافه رو هم نداشتی باید میرفتی میمردی بدبخت اگه اینو اون خرجتونو ندن (منظور اقا صابر) که از گشنگی میمیرین حالا من میخوام در حقت خوبی کنم واسم کلاس میزاری. همینطور یکریز میگفت و به طرفم میومد. ساسان :خوب گوش کن که چی میگم وای به حالت اگه بخوای یه بار دیگه بهم کم محلی کنی کاری میکنم که دیگه آبرویی برا تو ومامانت تو این محل نمونه فهمیدی ؟و انگشتشو به نشانه تهدید بالا آورد. دوست داشتم با دندونام خرخرشو بجم. اما تو این شرایط تنها کاری که تونستم بکنم این بود که مثل احمقا کله تکون دادم. من:باباشه فقط بزار تا قبل امدن مامانت برم خب. ساسان:خیله خوب میتونی بری ولی هر وقت گفتم باید در خدمتم باشی حالاهم زودتر برو نمیخوام ریختتو ببینم. اشغال فکر کرده کیه اگه آدمت نکردم اریکا نیستم. یه راست رفتم سراغ آقا صابر کسی که بعد مرگ پدرم پشتیبانمون بود و خدایی همیشه در حقم پدری کرد مامانم میگفت که اقا صابر و بابام مثل دو تا برادر بودن و روز فوت پدرم و برخورد بد مادربزرگم با مادرم قسم میخوره که تا آخر ازمون حمایت کنه تا دینی که به بابام داره رو بده نمیدونم دینش به پدرم چی بوده ولی فکر کنم منظورش همین سرمایه و جایگاهی که بهش رسیده باشه آخه مامانم میگفت بابام سرمایه اولیه کار آقا صابر رو داده و خیلی کمکش کرده.و آقا صابر با اعتبار پدرم یه تاجر بزرگ شد و اون مغازه رو هم واسه اینکه من جای دیگه کار نگیرم واسم باز کرده تاهم یه پولی بهمون بده هم مثلا حواسش بهم باشه. آقا صابر تنها کسی بود که ساسان ازش میترسید واسه همین هیچوقت جرعت نمیکرد منو ازیت کنه اما نمیدونم امروز چرا یدفه هار شد. رسیدم خونه آقا صابر زنگو زدم درو باز کردن رفتم تو. نازنین از دیدن قیافم که از عصبانیت قرمز شده بود تعجب کرد و. نازی :اریکا چی شده چرا این شکلیی ؟.مامانشم از تو آشپز خونه امد بیرون. خاله سارا:سلام دخترم. خوبی ؟چی شده ؟مامان چیزیش شده ؟.دیدم اگه حرف نزنم همینطور پشت هم رگبار میبنده. من :نه خاله جون چیزی نشده فقط وماجرارو تعریف کردم البته یه چاخان کوچولو هم کردم و گفتم که میخواست ازیتم کنه منم چون نذاشتم زده توگوشم (خخخ چه بدجنسه). خاله سارا :غلط کرده پسره.... استغفرال.... به صابر میگم دمار از روزگارش دراره حالا تو خودتو ناراحت نکن عزیزم منو نازی تنهاییم بیا باهامون ناهار بخور تا صابرم بیاد.