دکلمه شعر در "جستجوی پدر" با صدای شاعر گرانقدر زنده یاد استاد شهریار
دلتنگ غروبی خفه بیرون زدم از در در مشت گرفته مچ دست پسرم را یا رب، به چه سنگی زنم از دست غریبی این کلهء پوک و سر و مغز پکرم را هم در وطنم بار غریبی به سر و دوش کوهیست که خواهد بشکاند کمرم من مرغ خوش آواز و همه عمر به پرواز چون شد که شکستند چنین بال و پرم را؟ رفتم که به کوی پدر و مسکن مالوف تسکین دهم آلام دل جان بسرم را گفتم به سر راه همان خانه و مکتب تکرار کنم درس سنین صغرم را گرخود نتوانست زودودن غمم از دل زان منظره باری بنوازد نظرم را کانون پدر جویم و گهوارهء مادر کان گهرم یابم و مهد هنرم را تا قصّه رویین تنی و تیر پرانی است از قلعه ی سیمرغ ستانم سپرم را با یاد طفولیت و نشخوار جوانی می رفتم و مشغول جویدن جگرم را پیچیدم ازان کوچهء مانوس که در کام باز آورد آن لذت شیر و شکرم را افسوس که کانون پدر نیز فروکشت از آتش دل باقی برق و شررم را چون بقعهء اموات فضایی همه خاموش اخطار کنان منزل خوف و خطرم را