یعنی من من خاک سرشتِ آتش آمیزم،لبریزترین پیاله،یعنی من از خاطره از شراب لبریزم، این پیر هزار ساله ،یعنی من من شیره ی جان تاک میدوشم، در خلوت اضطراب مینوشم در حجم سکوت، گرم میجوشم، در نای سکوت ، ناله یعنی من پیدا شده از دل فراموشان، تندیس نفیسی از قدح نوشان در چینه قرن سردِ خاموشان، گویاییِ استحاله ،یعنی من در تنگیِ دخمه ی نفسگیرم، هر لحظه هزار بار می میرم زنجیر، تنیده روی زنجیرم ،زندانیِ تنگچاله ،یعنی من چونان افقِ نگاه غمبارم، از گریه ی انتظار سرشارم بر چهره ی زرد عشق می بارم ،بر چهره ی زرد ، ژاله یعنی من هر دم که خزان قیامتی انگیخت ،صد مرغ ز دار شاخه ای آویخت هر لحظه که مرگ ،خنجری آهیخت، بر خاک فتاده لاله، یعنی من از دفتر خاطرات خود برکَن ،آهسته مچاله کن به دور افکن ای پنجه ی روزگار ، ای دشمن!چرکین ورقِ مچاله ،یعنی من در دشت غزل زکومه ی شبدیز، تا برلب چشمه می رسم آرام در پنجه گرگهای خون آشام، صد پاره ترین غزاله ،یعنی من حسن اسدی ،شبدیز