به یاد شهریار آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟ این چنین درمانده و بیچاره ام، جانا چرا؟ چشم هایم مثل شمعی در رهت خاک رهند... دلبرا من سوختم من سوختم ، تنها چرا؟ عشق تو چون آتشی بر جان شیرینم فتاد... شعله هایش را ندیدی بی وفا ، آخر چرا؟ من برای دیدنت با سر ، نه با پا آمدم جان من تقدیم نامت باد بی چون و چرا... ای (رها) چون (شهریاری ) که سفر تنها نرفت این سفر راه قیامت می رود، تنها چرا؟ چشمهایم راباز کردم تمام بالشم از اشک خیس بود... ترانه سرا و دکلمه : شیرین امیرشاهی (رها)