+سلام
-س..سلام
+انتونی اینجا چیکار می کنه؟! ....دوباره یادم اومد و بغض کردم...
  بن رف سمت انتونی و نشست بغل تخت و گف:هوی پاشو گنده بک....
+بیدارم
-با این دختره چیکار کردی انقدر ترسیده
+ها؟هیچی
-بگو چیکارش کردی...روانی این تازه بهوش اومده..
+گفتم که هیچی
-هه نمی گی...باشه
بد به من نگاه کرد...بلند شد که بیاد سمتم که انتونی دستشو گرف و گف:اونو ولش کن....
-بگو چیکارش کردی....
انتونی بلند شد در گوشش گف... بد دوباره خوابید
بچشما و صورت بن قرمز شد و به انتونی نگاه کرد....و بد گف:چه غلطی کردییی!!
-خودش گف
+خودش گف؟نه یه دختر همچین حرفی میزنه
-نه
انتونی پشتش به منو بن بود...ینی از همون اول اون شکلی خوابیده بود....
من داشتم از خجالت میمردم....کل صورتم قرمز شده بود سرمم پایین بود.... بن به من گف
+برو بیرون انااا...
-باشه
از اتاق رفتم بیرون و پشت در واستادم.... بن داد زد
+پشت درم وا نستااا
-اههههه
+انااا من اگه عصبانی بشم از انتونی هم بدترما....انتونی هم گف:راس میگه من الان دارم میبینم...